کتاب انسان در جستجوی معنا

دانلود کتاب انسان در جستجوی معنا اثر ویکتور فرانکل به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان

دراین کتاب دکتر فرانکل از تجربیاتی سخن می‌گوید که منجر به کشف لوگوتراپی (معنا درمانی) شد، این که مدت زیادی در اردوگاه کار اجباری اسیر بود و پدر، مادر، برادر و همسرش یا در اردوگاه جان سپردند یا به کوره آدم سوزی سپرده شده بودند و تنها او بود که باقی مانده بود، فرانکل توضیح میدهد در چنین شرایطی چگونه می توان زیستن را ادامه داد. پیام چنین روانکاوی که نویسنده با چنین شرایط خوفناکی رویا روی بوده است خواندن دارد، با اینکه این کتاب، کتابی کوتاه است، اما به شیوه ای هنرمندانه و گیرا نگارش شده است. خواننده از همین زندگی دردناک فرانکل بسیار چیزها می‌آموزد …

خلاصه کتاب انسان در جستجوی معنا

گهگاهی به آسمان که ستاره‌ هایش در حال افول بود و روشنایی گلبهی رنگ سحر در پس توده ابرها جایگیر می‌شد، نگاه می‌کردم اما ذهنم تصویر همسرم را رها نمی‌کرد. او را با زیرکی مرموزش مجسم می‌کردم. به من پاسخ می‌داد، لبخند او و نگاه اطمینان بخش و رکش را می‌دیدم چه حقیقت داشته باشد و چه نداشته باشد نگاه او در آن لحظه درخشانتر از خورشیدی بود که خیال برخاستن داشت اندیشه‌ ای در من شکفت برای نخستین بار در زندگی‌ام حقیقتی را که شعرای بسیاری به شکل ترانه سروده اند و اندیشمندان بسیار نیز آن را به عنوان حکمت نهایی بیان داشته اند دیدم. این حقیقت،

که عشق عالی ترین و نهایی ترین هدفی است که بشر در آرزوی آنست. و در اینجا بود که به معنای بزرگ ترین رازی که شعر بشر و اندیشه و باور بشر باید آشکار سازد دست یافتم رهایی بشر از راه عشق و در عشق است. پی بردم که چگونه بشری که دیگر همه چیزش را در این جهان از دست داده، هنوز می‌تواند به خوشبختی و عشق بیندیشد ولو برای لحظه ای کوتاه به معشوقش می‌اندیشد. بشر در شرایطی که خلا کامل را تجربه می‌کند و نمی‌تواند نیازهای درونی‌اش را به شکل عمل مثبتی ابراز نماید تنها کاری که از او بر می‌آید این است که در حالی که رنج هایش را به شیوه ای راستین و

شرافتمندانه تحمل میکند میتواند از راه اندیشیدن به معشوق و تجسم خاطرات شرافتمندانه عاشقانه ای که از معشوقش دارد خود را خشنود گرداند. برای نخستین بار در زندگی‌ام بود که به معنای این واژه ها پی بردم. «فرشتگان در اندیشه های شکوهمند ابدی و بی پایان غرقند.» جلوى من مردی سکندری رفت و کسانی که پشت سر او بودند رویش افتادند نگهبان به سوی آنان دویدو همه را با شلاق زد و رشته اندیشه‌ هایم برای چندلحظه پاره شد اما به زودی اندیشه‌هایم بار دیگر راه خود را بازیافت و وجود زندانیان را فراموش کردم و به جهان خود بازگشتم، با دوستم به گفتگو پرداختم از او پرسش‌هایی ‌‌کردم …