کتاب قصههای رسول
عنوان | کتاب قصههای رسول |
نویسنده | رسول پرویزی |
ژانر | ادبیات داستانی، داستان کوتاه، مجموعه داستان |
تعداد صفحه | 288 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود کتاب قصههای رسول اثر رسول پرویزی به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
مجموعۀ حاضر حاوی تعدادی داستان کوتاه تحت پارهای از این عناوین است: قصۀ عینکم؛ زبان کوچک پدرم؛ عوضی نگیرید؛ زرگر مظلوم؛ عشق نیمهکاره؛ یک داروی جانانه و رفیق مهدی سرخی …
خلاصه کتاب قصههای رسول
روزهای آخر تابستان بود هوای دشت گرم و مه آلود و خفه بود. زمین تفتیده بود و میجوشید. هرم گرما مثل آتش دوزخ، بدن را میجزاند. بدتر آنکه باغهای خرما را آب داده بودند، مه گرم و نفس بری از وسط درختان نخل برمیخاست و گرداگرد ده را میگرفت. هنوز هوا روشن بود و اشعهی خورشید مثل سوزن طلایی به چشم مینشست چون دیگر فصل ریگهای روان گذشته بود، بچهها از سراها، از میان اتاقهایی که با خارشتر پوشیده بود، بیرون میآمدند و به بازی مشغول می شدند. جلو قلعه در میدان ده جمع بودند. بزرگها روی سکوی در قلعه نشسته ورّاجی میکردند، گپ میزدند. ده در همهمه و جنجال مطبوعی فرو رفته بود زنها تغار سفالی
خمیر را به دوش داشتند و برای پختن نان به خانه همسایگانی که تنور داشتند، آمد و شد میکردند. لباس های یل سیاه و قرمز و تنبانهای خفتی که باد در آن میافتاد، تماشایی بود. گروه دیگری از زنان و دختران پشت سر هم با مشکها و کوزههای خالی به چشمه می رفتند. سیاه و قرمز زیر اشعهی غروب میدرخشیدند. دختران و بیوهگان سیاه میپوشند. شوهر داران و نامزدان پابه ماه عروسی، قرمز. این رسم کهن هنوز هم پابرجاست. تازه گلههای گوسفند و گاوهای شیرده بر میگشتند. بزها بازیکنان و گاوان باوقار و طمأنینه و متانت به ده وارد میشدند. در این میان زارعان و باغ داران بیل به کول با قیافههای سیاه سوخته و خسته، پاورچین پاورچین از باغها درآمده،
به سرا میشدند. بوی مطبوع نانهای تنوری و دود خارهای معطر، سوخت هوای ده را پر کرده بود. با نشستن آفتاب، جنبش بی سابقهای در ده پدیدار میشد. ماه رمضان بود. مردان و زنان برای افطار انتظار می کشیدند. روی صفهی آب انبارها در پشت بامهای کاه گلی در صحن سراهای شنی، حصیرها پهن بود. منقلها، کلکها و گاهی سماورهایی به چشم میخورد. ماه رمضان در ده شور و غوغا به پا کرده بود. خرد و بزرگ، مردمی که هیچ تفریح و مشغلهای نداشتند، به درگاه خدا پناه میبردند. ماهها انتظار میکشیدند تا رمضان المبارک بیاید شبها بخورند، قلیان بکشند، آوازبخوانند و روزها تا لنگ ظهر بخوابند و بعد کج خلقی کنند و بی حوصلگی نشان دهند …
- انتشار : 23/06/1403
- به روز رسانی : 20/09/1403