کتاب گربهای که کتابها را نجات داد
عنوان | کتاب گربهای که کتابها را نجات داد |
نویسنده | سوسوکه ناتسوکاوا |
ژانر | فانتزی، ادبیات داستانی |
تعداد صفحه | 257 |
ملیت | خارجی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود کتاب گربهای که کتابها را نجات داد اثر سوسوکه ناتسوکاوا به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
رینتارو ناتسوکی، دانشآموز دبیرستانی کتاب خوان، در شرف تعطیلی کتاب فروشی دست دومی است که از پدربزرگ کتاب خوان محبوبش به ارث برده است. سپس، یک گربه سخنگو با یک درخواست غیر معمول ظاهر می شود. گربه از نوجوان کمک میخواهد -یا بهتر بگویم- میخواهد برای ذخیره کتاب به او کمک کند دنیا پر است از کتابهای تنهایی که خوانده نشده و مورد بی مهری قرار گرفتهاند و گربه و رینتارو باید آنها را از دست صاحبان غافل خود آزاد کنند …
خلاصه کتاب گربهای که کتابها را نجات داد
چیزی در فضای اطراف تغییر کرد رینتارو چرخید و نگاهی به در انداخت. در ورای تاریکی بادی شروع به وزیدن کرده بود و شاید هم در اتاق باد میآمد. به سمت تاریکی حرکت میکرد و رینتارو و گربه را به سمت در فوسوما هل میداد. باد رفته رفته شدیدتر شد، مقصدش تاریکی مطلق بیرون از اتاق بود. عرق سردی بر پشت رینتارو نشست. او چرخید و مرد را دید که سرش به کتابش گرم بود گویی که هیچ اتفاقی نیفتاده بود. انگار به صفحهی آخر آن کتاب قطور رسیده بود. زمانی که صفحهی آخر را میخواند این کتاب هم به یکی از وسایل تزئینی تبدیل شده و در این کمدهای شلوغ گم میشد. در یکی از ویترینها قرار میگرفت در رویش قفل میشد
و دیگر دست کسی به آن نمیرسید. واقعا تمامی این کتابها زندانی بودند. باد دوباره وزید و رینتارو نمیتوانست صدای گربه که سعی داشت چیزی به او بگوید را بشنود. اما توجه رینتارو به کتابها معطوف بود. به سمت مرد چرخید. -اینجا یه چیزی درست نیست. او زیرلب حرف زده بود اما شانههای مرد به علامت جواب تکان خوردند. -مطمئنم دارین دروغ میگین. این دفعه صدای رینتارو بلندتر بود و باعث شد مرد به سمت او برگردد اما رینتارو سرش را خم کرد تا از نگاه خیرهی مرد فرار کند. -شما دارین به ما دروغ میگین شما ادعا میکنین که کتابا رو دوست دارین ولی این حرفتون حقیقت نداره. مرد سریعا پاسخ داد: چه حرفا میزنی.
تو هنوز دهنت بوی شیر میده قبل از اینکه حالت رو جا بیارم دم اون گربه رو بگیر و گورت رو از اینجا گم کن. رينتارو صاف ایستاد و به مرد خیره شد گفت: شما اصلا کتابا رو دوست ندارين. حريفش اخم پر رنگی کرد. -به چه دلیل… -به اطرافتون نگاه کنین. صدای رینتارو از چیزی که تصورش را میکرد محکم تر و رساتر بود اما موضوع فقط رسایی صدایش نبود بلکه مهم این بود که رینتارو میدانست باید چه بگوید. -من قبول دارم که کلی کتاب شاهکار اینجاست مطمئنا پیدا کردن همشون توی یه مکان واقعا کار سختیه و شما یه سری کتاب ارزشمند دارین که این روزا نایابن. ولی همش همین. -همین؟ -مثلا این کتاب ده جلدی سه تفنگدار رو ببینین …
- انتشار : 30/06/1403
- به روز رسانی : 20/09/1403