کتاب گربه‌ای که ذن یاد می‌داد

عنوانکتاب گربه‌ای که ذن یاد می‌داد
نویسندهجیمز نوربری
ژانرروانشناسی، خودپروری، ادبیات معاصر
تعداد صفحه175
ملیتخارجی
ویراستاررمان بوک

دانلود کتاب گربه‌ای که ذن یاد می‌داد اثر جیمز نوربری به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان

کتاب گربه‌ای که ذن یاد می‌داد در بستر داستانِ حیوانات، فلسفه‌ی ذن را به‌عنوان راهی برای زیستن آگاهانه شرح می‌دهد. جیمز نوربری اصول ذن را آرام‌آرام از خلال داستانک‌ها آموزش می‌دهد و مخاطب را برای رسیدن به این تفکر تمرین می‌دهد که در هر زشتی زیبایی‌ای وجود دارد؛ همانند گل نیلوفر آبی که در میان گل و لای و کثیفی رشد می‌کند و نماد آیین بودایی است. این اثر پرفروش‌ ترین کتاب آمازون با موضوع فلسفه‌ی بودیسم به شمار می‌آید …

خلاصه‌ کتاب گربه‌ای که ذن یاد می‌داد

وقتی طوفان بالاخره زور خودش رو زد و تموم شد اژدهای کوچیک با احتیاط بیرون رو نگاه کرد. دید بدبختانه پل ریخته. احساس می‌کرد پای آسیب دیده‌ش، خیلی ضعیفه و به این نتیجه رسید که نمی‌تونه خطر کنه و از بین آوار رد بشه برد. دیگه به ​​موندن یه شبه رضایت داد. روی به سنگ پوشیده از خزه نشست و بامبوها رو تماشا کرد که توی آخرین وزش‌های طوفان به این ور و اون ور خم می شود. واقعا قشنگ بود. جنگل تاریکی رو فرا گرفت و اژدهای کوچیک هم لنگ لنگون برگشت به سرپناه صومعه. همان طور که نشسته بود و به تاریکی خیره بود، دید یه چیزی بین درخت‌ها حرکت می‌کند اژدهای کوچیک از ترس به خود لرزید،

ولی به جای قایم شدن، با وجود ترسش، شاهد بود یه جونور بزرگ و سنگین و قدرتمند به مهتاب قدم می‌ذاره. اون قبلا هیچوقت همچین چیزی رو ندیده بود؛ ولی از روی داستان‌های پاندای بزرگ می‌دونست که باید یه گوزن باشد. گوزن یه لحظه درنگ کرد. باشکوه بود و وحشی. اژدهای کوچیک از دیدن چنین منظره‌ی شگفت انگیزی به شدت تحت تاثیر قرار گرفته بود. از شجاعت اژدهای کوچیک تاریکی به زیبایی و ترس به شگفتی تبدیل شده بود اژدهای کوچیک به تماشا نشست تا اینکه گوزن با سایه‌ های شاخ و برگ‌ها یکی شد. اگر به پای اژدهای کوچیک آسیب نرسیده بود، هیچ وقت این منظره‌ بی‌نظیر رو توی زندگیش نمی‌دید.

اژدهای کوچیک به تخت موقتش رفت و با خودش فکر کرد… نمی‌دونم فردا چه شگفتی‌هایی همراهش داره. صبح که شد. اژدهای کوچیک به این نتیجه رسید که پاش اون قدری قوی هست که ادامه بده. ولی بلور اون قدر سنگین شده بود که نمیشد حملش کرد. و با اینکه اژدهای کوچیک خیلی دوستش داشت. تصمیم گرفت با تاجری که داشت از اونجا رد می شد، مبادله‌ش کنه. ولی تاجر سر تکون داد و گفت: از این همه جا هست و کاملا هم به درد نخوره. ولی وقتی اژدهای کوچیک به چیزهایی فکر کرد که بعد از پیدا کردن بلور تجربه کرده بود. به اون زیبایی و رنج به ترسش و اون شادمانی اصلا فکر نکرد که بلور براش به درد نخور بوده …

دانلود کتاب گربه‌ای که ذن یاد می‌داد
نامشخص
PDF
دیدگاه کاربران درباره کتاب گربه‌ای که ذن یاد می‌داد
اشتراک در
اطلاع از
guest
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها