کتاب ملکه آهن
عنوان | کتاب ملکه آهن |
نویسنده | جولی کاگاوا |
ژانر | فانتزی، عاشقانه، ادبیات داستانی، ادبیات معاصر، ادبیات نوجوانان |
تعداد صفحه | 364 |
ملیت | خارجی |
ویراستار | رمان بوک |

دانلود کتاب ملکه آهن (جلد سوم مجموعه سرزمین آهن) اثر جولی کاگاوا به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
کمتر از بیست و چهار ساعت دیگر، هفده ساله میشوم. در اصل، واقعاً هفده ساله نمیشوم. مدت زیادی را در ناكجاناكجا گذراندهام. در سرزمین پریان، سن بالا نمیرود. درنتیجه، اگرچه در دنیای واقعی یکسال گذشته، احتمالاً تنها چند روزی مسنتر از زمانی هستم که پا به آن گذاشتهام. در زندگی واقعی، آنقدر تغییر کردهام که حتی خودم را نمیشناسم. اسم من مگان چیس است. فکر کردم تمام شده است. فکر کردم زمانی که با رؤیازادها میگذراندم …
خلاصه کتاب ملکه آهن
ما به دنبال گریمالکین از شهر گذشتیم، از کوچهای پیچدار که به طور غیرعادی طولانی بود و به تونل تاریک و سیاهی ختم شد. عبور کردیم و ناگهان، به زیر زمین سرداب مانند برگشته بودیم. با مشعلهایی روی دیوار و کارگویلهایی که دور ستونهای سنگی پیچیده بودند. گریمالکین تند و تیز از چندین راهرو عبور کرد که در آنها مشعلها بیقاعده سوسو و موجوداتی ناپیدا در میان تاریکی میغریدند و وول میزدند. اولین باری که به اینجا آمده بودیم را به یاد آوردم؛ اولین باری که لینان سید را دیدیم، آن زمان تعدادمان بیشتر بود. من، پوک، گریم، آیرون هورس و سه دورگه به نامهای کیمی، نلسون و واړن. حالا گروهمان خیلی کوچکتر
شده بود. آیرون هورس رفته بود، همینطور کیمی و نلسون؛ همگی قربانی ویروس، معاون سنگدل ماشینا شده بودند. وارن یک خائن بود که برای شاه دروغین کار میکرد. کنجکاو شدم که پیش از پایان این جنگ، چه کس دیگری را از دست خواهم داد و آیا تقدیر بود تمام اطرافیانم بمیرند. پیشگویی ناخوشایند پیشگو را به یاد آوردم، در مورد اینکه چطور تنها خواهم ماند؛ مبارزه کردم تشویشم را فروبنشانم. اَش چیزی نگفت اما مانند یک ریسمان نجات به دستش چسبیدم، انگار ممکن بود او هر لحظه ناپدید شود. ما به دنبال گریمالکین از یک پلکان دیگر بالا رفتیم و وارد سرسرای باشکوه لینان سید شدیم. با دو راه پلهی مجلل که به
طور منحنی به سمت سقف بالا میرفتند و دیوارها پوشیده از نقاشیها و آثار هنری مشهور بود. نگاهم به طور غریزی به پیانوی دردار کوچک گوشهی اتاق کشیده شد، جایی که اولین بار پدرم را دیدم که روی نیمکت نشسته و روی کلیدها قوز کرده بود. آن زمان حتی او را نميشناختم. پیانو خالی بود اما کاناپهی سیاه مخملی کنار شومینهی شعله ور نه. لینان سید، ملکهی تبعیدیها روی کوسنها لم داده و یک جام باریک نوشیدنی درخشان در دست داشت. عزیزانم! لینان سید رنگ پریده بلند قامت و زیبا با لبانی به سرخی خون به ما لبخند زد. موهای مسی رنگ درخشانش طوری در هوا موج میزد انگار هیچ وزنی نداشت …
- انتشار : 10/10/1403
- به روز رسانی : 13/10/1403