کتاب بافته رنج

عنوانکتاب بافته رنج 
نویسندهعلی محمد افغانی
ژانراجتماعی
تعداد صفحه538
ملیتخارجی
ویراستاررمان بوک
کتاب بافته رنج

دانلود کتاب بافته رنج نوشته نویسنده علی محمد افغانی pdf بدون سانسور

عنوان اثر: بافته رنج

پدید آورنده: علی محمد افغانی

زبان نگارش: فارسی

سال نخستین انتشار: مرداد 1404

شمارگان صفحات : 538

معرفی کتاب بافته رنج 

بافته‌های رنج سرگذشت رضوان، راوی و قهرمان اصلی این کتاب است. رضوان که 50 ساله است به همراه همسر و فرزندان خود در یکی از شهرهای استان اصفهان زندگی می‌کند. همسر رضوان قالی‌بافی ماهر است که از سن هشت سالگی این مهارت را آموخته و اکنون یک قالی‌باف حرفه‌ای به شمار می‌آید. رضوان در خلال داستان گریزی به گذشته می‌زند و از روزگار نوجوانی و جوانی خود می‌گوید. اتفاقات این رمان در سال‌های 1300 تا 1330 رخ می‌دهد و به  مسائل اجتماعی ، تاریخی و سیاسی  نظیر کشف حجاب، قحطی، جنگ جهانی و به دنبال آن فقر و مرگ و میر انسان‌ها پرداخته است. مانند دیگر آثار علی محمد افغانی زنان نقش مهمی در جریان داستان ایفا می‌کنند و یکی از ستون‌های اصلی قصه به شمار می‌آیند. در کتاب بافته‌های رنج مادر و همسر رضوان ماد دو زن سخت‌کوش و فداکار هستند که با چنگ و دندان برای نجات زندگی خود و خانواده‌ی خود تلاش می‌کنند و در این مسیر سختی‌های زیادی را تحمل می‌کنند.

خلاصه کتاب بافته رنج

لحاف دوز دادیم، حالا کاری به این نداریم که او هم پول ما را خورد و یک آبی هم رویش، ولی از یس میرقیم و در دکانش می نشستیم با اولی گرفته بودیم، اگر یک روز نمی رفتیم فکر می کرد بیماریم میکند به در خانه حالمان را می پرسید. مانند تمام کاسب های سیچون که یک محله کارگرنشین بود برق این بلا او را هم گرفته بود. او هم کارش کساد بود و بیچاره تقصیری نداشت که پول ما را نمی داد. دوستان ما همه در وضع بدی بودندیده بده خیلی بد. خنده ام میگیرد یار و الحاقی را که اگر اعتاب میگذاشتی از زور شیش راه می افتاد، روی دوشش گداخته بود بفروشد. یک نفر آن را خرید. ولی چون دید فروشنده است و پنی توی سرما ماند پشیمان شد پرانی را پس گرفت. دوستان ما به یک چنین پیسی افتاده بودند. از یک دوست که پاهایش مثل تولو باریک شده بود و گردان روی تنه اش تق تق می خورد، توی خیابان پرسیدم: فلانی کجا میروی؟ گفت تا زنده ام و قوای دارم به برای خودم می روم به گورستان تا مخارج ماشین نعش کش را از گردن خانواده ام بیندازم.

از کنار زنم به این سو می آیم از پشت قالی بهتر می شود ریزه کاری های کار رانم را دید. تارهای صوتی چه صورت او را راه راه کرده اند. یاد دوستان و آن ایام تلخ و نبرده سخت پریشانم کرده است. به طوری که این پریشانی از دید زنم هم پنهان نمانده است. می دانم لبخندی که روی لبانم هست دیگر معنی شادی نمی دهد. مثل اینکه با خودم حرف می زنم، می گویم چه شدند، چطور شدند، کجا رفتند آن دوستان فلک زد بر بساطم پشت پائی که هر خاشاک من افتاد جالی یکی از ماه توی راه که از تهران برمی گشتند، از روی بر کتاب ماشین پرت شد پاتین و مرد یکی از قصه مرگ بچه اش خودش را گشت و یکی را هم مقامات کارخانه اسباب جهانی کردند کشتند. او نماینده ما بود. نامش میاد بود، چه جولی که مادر دهر نظیران را نزائیده است. چه هیکل برازنده ای که اگر از این در می خواست تو بیاید یک وری میشد. اگر به ما می گفت آب نخورید، شش ماه روزه می گرفتیم. یکی از دوستان من که با هم پشت یک دستگاه کار می کردیم، حسین نورد چی بود که حالا قهوه چی است. بعد از سالها که او را ندیده بودم یک روز در خیابان چهارباغ سینه به سینه اتی آمدم. اصلاً فکر نمی کردم او باشد. کت چهارخانه قهوه ای راه راهی پوشیده بود. چهارشانه بود، در این کت چهارشانه تر شده بود ریش و پشم گذاشته بود و خیلی مردمان بود. همین طور که سنگین سنگین میآمد نگاهت به من بود، مثل فندک جاده صاف کن به طرفم می آمد که تمام کند. میخواستم از سر راهش کنار روم، هرچه خودم را این ور می گرفتم میدیدم رو به رویم است و مقام گرفت، بالاخره معلوم شد. او از همان دور که مرا دیده شناخته است. سینه به سینه ام آمد. دو بازویم را گرفت و گفت: چه کسی را می بینم و آنهم چه موقعی؟
دو نفری دست به گردن هم انداختیم و شروع کردیم به بوسیدن زنم دست از کارش کشیده بود مرا نگاه میکرد. حتم دارم همان احساسی که در آن لحظه من داشتم او هم داشت. گفتم:

حالا، اگر فرصت شد برای تو خواهم گفت که این شخص در همان سیزده با چهارده سالگی و قبل از بلوغ، در کارخانه چطور کارگری بود. همه دوستش داشتند و جانشان برایش در می رفت. وقتی که بیکاری مال طاعون گاوی توی ما افتاد و سر هر کداممان را به کیفیتی زیر آب کرد که همه تار و تفرقه شدیم و هرکس گوشه ای رفتیم، او هم بعد از مدتها و نگردی توی خیابانها یک روز با دوستی برخورد می کند. حرف توی حرف می آید. به این دوستش می گوید: می کنی؟
فلانی، اگر روزی بشنوی که من مرده ام و کسی نیست خاکم کند چه کار میکنی؟ جواب می دهد:
بهترین ختم ها را برایت میگیرم مجله دامادی برایت می آرایم، و خلاصه شهری را در عزایت می شورانم می گوید اما برای این کار دست کم هزار تومان باید خرج بکنی. خوب میکنم دادن هزار تومان در مرگ یک دوست کار بزرگی نیست. پس اگر مرده من برای تو اینقدر غرب دارد زنده ام باید بیشتر قرب داشته باشد. هزار تومان را بده تا با آن کار کنم. هروقت پول دار شدم به تو بر می گردانم. زنم که می خواهد زودتر نتیجه این داستان را بشنود شتاب زده می پرسد: خوب، او چه میگوید؟
او هم دست می کند به جیبش و 10 تومان در می آورد و به نورد چی می دهد که می رود با آن قهوه خانه باز می کند و کار و بارش هم خیلی زود میگیرد. دوست دیگری داشتم که ابتدای ورودم به کارخانه خیلی اذیتم می کرد. هر دو بچه بودیم ولی او می خواست به من زود بگوید. بعدها صمیمی شدیم. وقت هایی که نوبت شب کاری داشتیم ساعت شش بعد از ظهر که سرکار می آمد میدیدم لباسها و سر و تنش گچی و خاکی است. یک شب هم گفت: میدانی روزها چه می کنم؟

دانلود کتاب بافته رنج 
نامشخص
PDF
دیدگاه کاربران درباره کتاب بافته رنج
اشتراک در
اطلاع از
guest
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها