کتاب پابلو پیکاسو
عنوان | کتاب پابلو پیکاسو، مردی که دوزخ را نقاشی کرد |
نویسنده | آرنی گرینبرگ |
ژانر | زندگینامه، هنری |
تعداد صفحه | 107 |
ملیت | خارجی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود کتاب پابلو پیکاسو، مردی که دوزخ را نقاشی کرد اثر آرنی گرینبرگ به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
از طریق نقل قول های مستقیم، بار دیگر اصل سخنان این هنرمند بزرگ را، وقتی با کسانی که برایش اهمیت داشته اند صحبت می کند، میشنویم. حرف هایش را دربارهی عشق، ترس ها و اضطراب هایش میشنویم. از طریق این صفحات کلماتش دوباره زنده میشوند و شناختی تازه از این هنرمند نابغه پیدا میکنیم. شخصیت قدرتمند و فوق العاده اش، انسانیتش و غرایز حساس اش را میشناسیم. پیکاسو در طول زندگی اش با آفرینش جهان نوینی از هنر نقاشی، که هرگونه شکل و فرم قابل تصور را دربرمیگرفت ابعادی باور نکردنی به عرصهی هنر جهان بخشید …
خلاصه کتاب پابلو پیکاسو
وقتی سه چهار ساله بودم زلزلهی وحشتناکی اومد مادرم روسری سرش بود هرگز اونو اون شکلی ندیده بودم پدرم شنلشو از جالباسی برداشت انداخت دوشش منو زد زیر بغلش و تو اون پیچید… وقتی بچه بودم مادرم میگفت اگه بری تو ارتش، ژنرال میشی. اگه کشیش بشی، عاقبت پاپ میشی. من تصمیم گرفتم نقاشی کنم و آخرش شدم پیکاسو… خیلی فقیر بودیم – ولی حالا پولدارم – پولدار و معروف؛ پولدار و معروف و محبوب چندان آسون نبود. خیلی جون کندم. چه عرقی ریختم. نقاشی کردم و باز کشیدم. موفق شدم با چیزای عجیب و غیر معمولی که تو
ذهنم میگذشت متقدین رو راضی کنم و هرچی کمتر می فهمیدن بیشتر تحسینم میکردن. با سرگرم کردن خودم با این ترفندها لغزهای تصویری و آرابسکها مشهور شدم خیلی سریع مشهور شدم و برای نقاش شهرت به معنی فروشه و گردآوری تموله و پولدار شدنه آره امروزه پولدارم ولی وقتی تنهام -تنهای تنها- جرأت نمیکنم خودمو هنرمند به مفهوم قدیمی و والای کلمه به حساب بیارم. اتومبيلا… کلفت و نوکرا… راننده ها… پرستارای بچه… شیطان اینا رو به من داد. ثروت حالمو به هم میزنه… من فقط یک شومن مردمی هستم که زمان خودشو درک کرد و از این
لوسبازی نهایت سوء استفاده رو کرد. از غرور و حماقت هم عصرانش این اعتراف تلخ دردناکتر از اونیه که به نظر برسه؛ ولی این امتیازو داره که با صداقته حالا ظاهراً به مقام والایی رسیده ام مثل روسو. ما دو نفر بزرگترین نقاشان عصر خودمون هستیم اون در زمینهی مصریها و من به سبک مدرن. مکث میکند و با خستگی مینشیند. حالا دیگه خسته شدم. باید جلوی حرف زدنمو بگیرم باید دنبال چراغ قوه ام بگردم و بخوابم. شب بخیر به همه. به زودی برمیگردمو بیشتر حرف میزنیم…. دربارهی گاو، ماتادورا… میدون گاوبازی! سابارته یادت نره منو بیدار کنی …
- انتشار : 18/05/1403
- به روز رسانی : 20/09/1403