کتاب شب
عنوان | کتاب شب |
نویسنده | الی ویزل |
ژانر | ادبیات داستانی |
تعداد صفحه | 76 |
ملیت | خارجی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود کتاب شب اثر الی ویزل به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
کتاب “شب”، روایت تکاندهندهای از زندگی پرعذاب زندانیان نازی در اردوگاههای مرگ آشویتس ـ مونوویتس و بوخنوالد ست؛ اردوگاههایی که ویزل تا آوریل سال ۱۹۴۵در آنها با شکنجه، خشونت، سرما و گرسنگی دست به گریبان بود. آخرین “ایستگاه مرگ” او اردوگاه بوخنوالد بود که در پایان جنگ دوم جهانی از سوی سربازان آمریکایی آزاد شد. در همین کشتارگاه بود که ویزل، پدرش را هم از دست داد. او در ماههای آخر جنگ، به دلیل ابتلا به اسهال خونی، گرسنگی، خستگی و ضعف مفرط در اثر تحمل شکنجههای روحی و جسمی سخت از پای در آمد. کتاب “شب”، سند انکارناپذیری بر این واقعیت است که فجایع دوران جنگ دوم جهانی، به رویدادهای خونینی که در جبهههای آن رخ دادهاند، منحصر نمیشود …
خلاصه کتاب شب
در وسط واگن در روشنایی رنگ پریدهای که از پنجره به درون میآمد. خانم شختر مثل درخت خشکیدهای در میان مزرعه گندم با دستش پنجره را نشان میداد و هوار میکشید. -نگاه کنید آنجا را نگاه کنید آن آتش مهیب را ببینید خدایا خودت رحم کن. مردم به طرف نرده ها هجوم بردند اما آنجا جز سکوت شب چیز دیگری نبود تا مدت درازی تحت تأثیر این بیداری وحشت زده میلرزیدیم و با هر صدای قرچ و قرچ چرخها بر روی ریل فکر میکردیم حالا پرتگاهی دهان باز میکند تا ما را به درون خود بکشد. قادر به پنهان کردن نگرانی خود نبودیم و به همین دلیل سعی میکردیم خود را دلداری بدهیم: بیچاره دیوانه است! پارچه نازک و مرطوبی
را روی پیشانی او گذاشته بودند تا آرام شود اما او به فریاد کشیدن ادامه میداد: آتش، آتش سوزی. پسر کوچک او دامن مادرش را چسبیده بود و در حالی که اشک میریخت سعی میکرد دستهای او را بگیرد: بنشین مادر چیزی نیست. چیزی نیست. پسرک بیشتر دلم را به درد میآورد تا فریادهای مادرش عدهای از زنها سعی میکردند که او را دلداری بدهند. -آرام باشید چند روز دیگر شوهر و فرزندانتان را بازخواهید یافت اما او با صدایی بریده بریده که سکسکه امانش نمیداد فریاد میزد. -یهودیان گوش کنید آتش میبینم چه شعلههایی چه منبع هیزمی من آن آتش را میبینم. درست مثل این که روح خبیثی در جلد او رفته بود و از
اعماق وجودش حرف میزد. ما بیشتر برای آرام کردن خود و این که نفسهایمان جا بیاید و کمتر برای تسلی دادن به او سعی میکردیم مسئله را توجیه کنیم: بیچاره باید خیلی تشنه باشد برای همین از آتش سوزان وجودش حرف میزند. اما فایدهای نداشت. وحشت ما آن چنان بود که میتوانست نردههای آهنی را از هم متلاشی کند. اعصابمان کاملاً خرد شده بود و پوستمان میخارید طاقتمان تمام شده بود. انگار که جنون داشت ما را هم در بر میگرفت. چند نفر از جوانها به زور خانم شختر را نشاندند و او را به میلهها بستند و در دهانش پارچهای فرو کردند. دوباره سکوت شد. پسرک نشسته بود و گریه میکرد صدای چرخها را …
- انتشار : 15/10/1403
- به روز رسانی : 16/10/1403