کتاب شهر آشوب

عنوانکتاب شهر آشوب
نویسندهلئونید سالاویف
ژانرزندگینامه
تعداد صفحه180
ملیتخارجی
ویراستاررمان بوک

دانلود کتاب شهر آشوب اثر لئونید سالاویف به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان

این کتاب در مورد ملانصرالدین و زندگی این عالم پر رمز و راز می‌باشد. سالاویف ملانصرالدین را قهرمانی برتر از زمان و مکان و به عنوان مظهر آمال توده در برابر قدرتمندان معرفی می‌کند و بدین دلیل است که قدرتمندان و تاراجگران می‌کوشند او را بی کاره و در نزد مردم بی‌اعتبار جلوه کنند …

خلاصه کتاب شهر آشوب

نصرالدین متکی به حقیقت فلسفی، که بر طبق آن: نیکوتر آن که از کسانی که نهان‌گاه گنجینه‌ی ما را می‌دانند دوری گزینیم. در چایخانه نماند و راه خود را به سوی بازار پیش گرفت گاه گاه روی بر می‌گرداند و به پشت سر می‌نگریست تا ببیند کسی او را دنبال کرده یا نه زیرا که نه در چهره‌ی چایخانه دار و نه در قیافه‌ی بازیکنان اثری از شرافت نیافته بود. با قلبی شاد به یورتمه پیش می‌رفت در آن دم اهمیتی به نوع کارگاهی که می‌خواست بخرد نمی‌داد. و شاید می‌خواست هر سه نوع را بخرد و از این راه چنین تصمیم گرفت که چهار کارگاه خواهم خرید کوزه گری و سراجی و خیاطی و موزه گری دو هنرمند کاردان بر سر هر یک خواهم گماشت و خود جز به جمع مال نخواهم پرداخت. چون دو سال

از امروز بگذرد ثروتمند خواهم شد، خانه‌ای خواهم خرید با باغی و با چشمه و فواره‌ای قفس هایی مملو از پرندگان نغمه سرا در باغ خود خواهم آویخت و دو زن یا سه زن خواهم گرفت و از هر یک سه پسر خواهم آورد. تا گردن میان خواب‌ها و خیال‌های خوش و شیرین فرو رفته بود. در این اثنا استر او بر اثر خواب و خیال خواجه از فشار دهانه‌ی آزاد به جای آن که از روی پل که بر روی جوی آب زده بودند، مانند هر استر دیگر، بگذرد، از آن اجتناب کرد، و با جستی، از روی جوی پرید. خواجه نصرالدین در این اندیشه بود که آنگاه که پسرانم بزرگ شوند آنان را گرد خود خواهم خواند و به ایشان خواهم گفت… اما ناگهان رشته‌ی اندیشه‌اش گسیخت از خود پرسید که چرا در هوا می‌پرم؟

آیا خداوند تبارک و تعالی مرا به صورت پرنده‌ای مسخ کرده و بالم داده است؟ در همان دم ضربه‌ای به سرش خورد که جهان در چشمش تیره شد و دریافت که بال ندارد. سرنگون و پا در هوا در دو قدمی سر استرش بر زمین خورد. هنگامی که پوشیده از گرد و خاک، نالان و تف کنان از جا برخاست استرش که گوش‌ها را آرام می‌جنباند با برقی در چشم، که نمودار بی‌گناهی و عفت او بود به خواجه نزدیک شد و گوئی او را به دوباره سوار شدن و جای خود را بر فراز زین گرفتن می‌خواند. خواجه نصر الدین با لحن غضب آلود و پرغیظ گفت: تو را به یقین برای مجازات گناهان من و آباء و اجدادم، از آسمان فرستاده‌اند. زیرا که قسم به جلال خدا، تنها به تقاص گناهان یک تن او را چنین پاداش دادن …

دانلود کتاب شهر آشوب
نامشخص
PDF
دیدگاه کاربران درباره کتاب شهر آشوب
اشتراک در
اطلاع از
guest
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها