کتاب تشنگی و گشنگی
عنوان | کتاب تشنگی و گشنگی |
نویسنده | اوژن یونسکو |
ژانر | نمایشنامه، درام |
تعداد صفحه | 89 |
ملیت | خارجی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود رمان تشنگی و گشنگی اثر اوژن یونسکو به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
تشنگی و گشنگی در واقع داستان سفر اودیسه گونه قهرمان برای یافتن خوشبختی است. او ابتدا در بخش نخست (فرار)، داشتههای خود را که پیش پا افتاده و بیارزش میبیند به دور میاندازد. در بخش دوم (قرار) به وعده گاه محبوبی فرضی میشتابد و ناکام میماند. در بخش سوم (پای دیوار) به مانعی عبورناپذیر برمیخورد و سرانجام در بخش چهارم (عشاء ربانی در مهمانخانه روستایی) به محفل دوزخیان با تصور اینکه مومنانند وارد میشود. او با پشت سر گذاشتن چهار خان به ارزش داشتههای نخستین خود پی میبرد ولی دیگر دیر شده است …
خلاصه کتاب تشنگی و گشنگی
در وسط صحنه برادر تاراباس بیحرکت ایستاده است که هم کمی به کشیش شباهت دارد و هم کاملا کشیش نیست، با سرپوشی که فقط سوراخی جلوی چشمها دارد و بدون صلیب. او چند لحظه به این حال میماند. بعد با حرکتی ناگهانی به طرف در میچرخد، سر پوشش را بر میدارد لازمست که کشیشها، قیافه کشیش “قلابی” داشته باشند. علائم و نشانههای مذهبی نباید باشد. از پشت میله ژان دیده میشود که سراسر منظره را میپیماید و يك لحظه ناپدید میشود. چند ضربه به در میخورد. برادر تاراباس: بفرمایید مهمان عزیز بفرمایید. در با کمی سروصدا، آهسته آهسته باز میشود. ژان با خجالت تو میآید. در دوباره بسته میشود.
ژان لباسهای چروک خوردهای به تن دارد ریشش در آمده و از رمق رفته و شکسته به نظر میرسد. ژان: میخواهم چند لحظه پیش شما استراحت کنم، دیگر طاقت ندارم. آنقدر خستهام که نگو! روزهاست که دارم راه میروم خانهتان را از دور دیدم اجازه بدهید کمی راحت کنم، نترسید، زیاد نمیمانم نمیخواهم ناراحتتان کنم. باید راهم را ادامه بدهم. خیلی چیزها دیدهام، ماجراها بر من گذشته است. خیلی جالب بود ولی دست آخر داشت از پا درم میآورد. سفر هنوز تمام نشده است. پیش از حرکت مجدد، احتیاج به کمی استراحت دارم. برادر تاراباس: منزل خودتان است روی این چهار پایه بنشینید. لابد همه چیز را برایمان خواهید گفت.
ژان خودش را روی چهار پایه رها میکند. همین طور بسیار خوب. ژان عرق پیشانی اش را با دستمالی پاک میکند و بعد آن را در جیب میگذارد: متشکرم که مرا پذیرفتید. برادر تاراباس: ما خیلی دوست داریم کسانی را که به دیدنمان میآیند بپذیریم. ژان: اینجا يك صومعه است؟ برادر تارا باس: نه کاملا به يك معنی شاید نوعی صومعه باشد. ما هرگز بیرون نمیرویم وقتی کسانی مثل شما پس از سفری طولانی به دیدن ما میآیند، ما به فوریت آنها را میپذیریم. ما خوشحال میشویم که از آنچه در دنیا میگذرد، کمی باخبر شویم. ژان: متشکرم از ته دل متشکرم. برادر تاراباس: نه ما باید تشکر کنیم. (سکوت) ژان: شما ارشد این مؤسسهاید؟ …
- انتشار : 14/08/1400
- به روز رسانی : 20/09/1403