کتاب مرده خورها
دانلود کتاب مرده خورها نوشته نویسنده صادق هدایت pdf بدون سانسور
عنوان اثر: مرده خورها
پدید آورنده: صادق هدایت
زبان نگارش: فارسی
سال نخستین انتشار: مرداد 1404
شمارگان صفحات : 6
معرفی کتاب مرده خورها
صادق هدایت مانند بسیاری از آثار خود در کتاب مرده خورها نیز به انتقاد از جامعه سنتی و خرافی پرداخته و بسیاری از مناسبات اجتماعی و فرهنگی ایرانیان را به باد انتقاد گرفته است. داستان این کتاب صوتی درباره زندگی دو هوو به نامهای منیژه و نرگس است که پس از سکته کردن شوهرشان، مشدی رجب ارث بیشتری برای خود و فرزندانشان میخواهند…
خلاصه کتاب مرده خورها
بی بی خانم سرش را تکان داد: – خوشا به سعادتش! خانم از بسکه ثوابکار بوده. روحش را زود خلاص کردنـد، خدا غرق رحمتش بکند. نعش ما را بگو چند روز بزمین میماند! خانم مشدی چه سن و سالی داشت؟ منیژه: – بمیرم الهی، باز هم جوان بود، اس و قسش درست بود . خودش همیشه میگفت، شاه شهید را که تیر زدند 40 سالش بود، تا حالا هم 20 سال میشود. خانم 50 سال برای مرد چیزی نیست. تازه جاافتاده و عاقل مرد بـود.
نرگس او را چیز خور کرد. کاشکی خدا بجای او مرا میکشت. از این زندگی سیر شده ام. بی بی خانم: – دور از جانتان باشد. اما خوشا به سعادتش که مرده اش بزمین نماند! خانم خدا پاک میکند و خـاک میکند. ما گناهکارها را بگو که زنده مانده ایم. خدا همه بنده های خودش را بیامرزد. نرگس وارد اطاق میشود: – شیخ علی آمده 5 تومان از بابت کفن و دفن میخواهد. منیژه: – در دیزی باز است، حیای گربه کجاست؟ هان، مرده خورها بو میکشند، حالا میان هیروویر قلمتراش بیار زیر ابرویم را بگیر! همه بدبختیها به کنار، دو بدست آشیخ افتاده میخواهد گوش من زن بیچاره را ببرد . این پولها مال بچه صغیر است. یکی از دوستان جون جونیش، از هم پیاله ها نیامد اقلا هفت قدم دنبال تـابوت او راه بـرود، همه مگس دور شیرینی بودند! یوز باشی دیروز آمده بود احوالپرسی. سوز و بریز میکرد. میگفت: همه اینها فـرع پرستاری است.
چرا شله اش نپخته است؟ چرا حکیم خوب نیاوردید؟ امروز فرستادم خبرش کردم تا ما کـه مـرد نداریم بکارهایمان رسیدگی بکند. بهانه آورده بود که در عدلیه مرافعه دارد.(به نرگس) خوب بگو بیاید به بینم چه میگوید؟ نرگس قلیان را برداشته از در بیرون میرود. منیژه دوباره شروع میکند به زنجموره: – شوهر بیچاره ام! مرا بی کس و بانی گذاشت! چه خاکی به سرم بریزم؟ سر سیاه زمستان یک مشت بچه بسرم ریخته، نه بار نه بنشن، نه زغال نه زندگی! شیخ علی وارد میشود. با عمامه بزرگ و لهجه غلیظ: سلام علیکم! خدا شما را زنده بگذارد، پسرتان سلامت بـوده باشد، سایه تان از سرما کم نشود، خدا آن مرحوم را بیامرزد . چقدر به بنده التفات داشـت، حـالا بایـد یکـی بمـن تسلیت بدهد، خانم مرگ بدست خداست، بی اراده خدا برگ از درخت نمی افتـد، مـا هـم بنوبـه خودمـان میـرویم، مصلحتش اینطور قرار گرفته بود، از دست ما بنده های عاجز کاری ساخته نیست، اگر بدانید خانم تابوت چه جور صاف میرفت! بی بی خانم: – خوشا به سعادتش – خانم، تابوت او صاف میرفته؟ منیژه – خوب بگوئید به بینم مرده را بخاک سپردند؟ کارتان تمام شد؟ آشیخ-: خانم ببخشید اگر این قضیه مولمه را به شما یاد آوری میکنم، ولی 5 تومان از مخارج کم آمـده، صـورت حسابش حاضر است. مزد گور کن بزمین مانده.
منیژه-: حالا مرده را در سر قبر آقا به امان خدا گذاشتید؟ آشیخ-: نه گور کن آنجاست. بی بی خانم-: پدر بی کسی بسوزد! منیژه-: من بیچاره از کجا پول آورده ام؟ اگر سراغ کرده اید که مشتی صد دینار پول داشته دروغ است، این جلی که زیر پایم افتاده مال توله تفلیسیهای نرگس است، مگر نشنیدی . که زن جوان و مرد پیر، سبد بیار جوجه بگیـر، پناه بر خدا توی آن اطاق یک جوال خالی کرده! چرا نمیروید از او بگیرید؟ منکه گنج قارون زیر سرم نیسـت، مـن یک زن لچک بسر از همه جه بی خبر آه ندارم که با ناله سودا بکنم، از کجا آورده ام پای کی حساب میشود؟ جلد باشیدها، یک قبض بنویسید بعد تا یکنفر مرد پیدا بشود رسیدگی بکند.



دیدگاه کاربران