رمان دلیما نویسنده نگین حلاف
رمان دلیما نویسنده نگین حلاف رمان دلیما نویسنده نگین حلاف

رمان دلیما نویسنده نگین حلاف

دانلود با لینک مستقیم 2 0
دانلود با لینک مستقیم
عنوان
رمان دلیما
نویسنده
نگین حلاف
ژانر
عاشقانه، معمایی
ملیت
ایرانی
ویراستار
رمان بوک
تعداد صفحه
797 صفحه
اگر نویسنده یا مالک 'رمان دلیما نویسنده نگین حلاف' هستید و درخواست حذف این اثر را دارید درخواست حذف اثر

دانلود رمان دلیما نوشته نویسنده نگین حلاف pdf بدون سانسور

عنوان اثر: دلیما

پدید آورنده: نگین حلاف

زبان نگارش: فارسی

سال نخستین انتشار: آبان 1404

شمارگان صفحات : 797

معرفی کتاب دلیما

دلیما، داستان دختری به نام پیوند است که نسبت به حرکات کور و نابیناست. این بیماری که آکینتوپسیا نام دارد توان زندگی معمولی را از او گرفته است. روانشناسان و دانشمندان متعددی، با انجام آزمایش‌های دهشت‌انگیز و وحشتناک، پیوند را در موقعیت‌های خطرناک و دشواری قرار داده‌اند اما حالا، یک امید برای درمان او به وجود آمده و آن هم عمل جراحیِ خطرناک است که احتمال زنده ماندن او در این عمل، تنها یک درصد است. این رمان، شرح حال روزهای آخر عمر او، و آشنایی او با شخصی مبهم است که زندگی او را به شدت متحول می‌کند. اتفاقاتی برایش رخ می‌دهد که او را فرسنگ‌ها از مرگ برنامه‌ریزی شده‌اش دور می‌کند. اما چرا و چطور؟

خلاصه رمان دلیما

اتاقم نسبت به اتاق‌های دیگر تیمارستان زیباتر و دلبازتر است. این حرف پرستار ثابتم خانم موسوی بود هرچند چنان به این زیباگویی هایش اعتباری نداشتم زیرا از نظر او همه چیز زیبا بود مگس مزاحم در فصل گرم تابستان زیبا بود قصه های نامفهوم آقای آوند کهنسال ترین بیمار روانخانه زیبا بود.مارمولک زیر مهتابی زیبا بود صدای جویدن علف از جانب گاو زیبا بود. گل پژمرده ی کنار پنجره ی خانه اش زیبا بود تنها چیزی که زیبا نبود خودش بود و این نبود اعتماد به نفس از چهره اش باعث شده در سن چهل و هفت سالگی همچنان مجرد بماند زیرا میترسد شوهرش به دلیل زشتی و نازیبایی صورتش به او خیانت کند؛ اما از نظر من چهره ی چروکیده ی خانم موسوی موهای پرپشت مشکی و مژه های بلندش نشان از زیبایی او هستند. زمانی که این حرف را به او گفتم بهانه آورد که موهایم در حال ریزش است و مژه هایم لیفت است وگرنه این چهره ی خود من نیست.من هم با شنیدن این حرف

دگر بی خیال دلداری و حقیقت گویی شدم. با این وجود از نظر خودم اتاقم فرقی با اتاق‌های دیگر روان خانه نداشت؛ تنها این تفاوت که پرده هایش به جای فیروزه ای به رنگ آبی پررنگ بود و یک قفسه ی بزرگ کتاب کنار پنجره ی اتاق بود.تقریباً در همه ی سبک های مختلف کتاب داشتم کتاب‌هایی درباره ی اصول موفقیت روان شناسی و روان درمانی رمان‌های نوجوان رمانهای بزرگسالان و چندین زندگی نامه و سفرنامه که آن‌ها را در طبقه ی خاصی از قفسه ام قرار داده بودم در میان آن همه سبک از چنین سبکی بیشتر خوشم می آمد. زندگی نامه افراد بزرگی مانند فیلسوفان و دانشمندان و درک و فهم دانسته های آنها از عالم هستی لذتی بیشمار برایم به ارمغان می آورد. کتابی که همیشه تمام وقتم را به او اختصاص داده و میدهم با دیگر کتاب هایم متفاوت است. آن را شخصاً از نویسنده اش دریافت کرده ام؛ آن هم درست یک هفته ی پیش دختری با اندام استخوانی و موهای بلند مشکی

از کانون اصلاح و پرورش نوجوانان به دلیل هفت خودکشی ناموفقش به اتاق کنارم منتقل شده بود.دختر زرد چهره و غمگینی بود صدای جیغ هایش هنوز در گوشم است. نمی دانستم چه قدر آرام بخش به او تزریق میکردند نمی دانستم به چه دلیل این جاست و من نیز وقتی چیزی را ندانم می‌پرسم. با همین پرسش و پاسخ ها سی روز هم نشین او شدم یا من در اتاق او بودم یا او در اتاق من همیشه او حرف می‌زد؛ ابتدا از حرف زدن امتناع می کرد. اما بعد دو روز اعتماد را در چشمانم یافت. همیشه می‌خندید دیوانه وار می‌خندید یک بند میخندید. از همین حالات به غمگین بودنش پی بردم هیچ وقت اسمش را به من نمی گفت، می گفت اسمی ندارم دیگر برای یک مرده داشتن اسم فرقی ندارد اما به صورت اتفاقی برگه ی معاینه اش را دست دکتر آذر دیدم نامش فاطمه بود. فاطمه آگاه هیچ وقت به او نگفتم. که نامش را می‌دانم به همان نامی که دوست داشت صدایش می‌کردم دوست داشت نامش هیچ کس باشد

دیدگاه کاربران

اشتراک در
اطلاع از
guest
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
صادق هدایت