کتاب گفتمان و حقیقت
عنوان | کتاب گفتمان و حقیقت |
نویسنده | میشل فوکو |
ژانر | فلسفهٔ انتقادی، نظریهٔ گفتمان، علوم انسانی |
تعداد صفحه | 292 |
ملیت | خارج |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود کتاب گفتمان و حقیقت نوشته نویسنده میشل فوکو pdf بدون سانسور
عنوان اثر: گفتمان و حقیقت
پدید آورنده: میشل فوکو
زبان نگارش: فارسی
ژانر: فلسفهٔ انتقادی، نظریهٔ گفتمان، علوم انسانی
سال نخستین انتشار: شهریور 1404
شمارگان صفحات : 292
معرفی کتاب گفتمان و حقیقت
گفتمان و حقیقت درس گفتارهای میشل فوکو دربارۀ راستگویی و نیاز انسان بدان است. کتابی کوچک که با مرور و تحلیل نمایشنامههای اریپید ابتدا به بیان ویژگیهای انسان حقیقتگو و «پارسیاستس» میپردازد و سپس روند تغییر حقیقتگویی را در یونان قدیم بررسی میکند. حقیقتی که کمکم، نه از طریق خدایان، که معبد دلفی نماینده آنست؛ بلکه توسط مردم به مردم و از طریق «پارسیا» واگشود میشود. پارسیا حقیقتیست که نسبت ویژهای با رکگویی، رویارویی با خطر، انتقاد از خود یا دیگری و ناموس اخلاقی دارد. در پارسیا فرد حقیقت را به جای کذب یا سکوت، خطر مرگ را به جای حیات و امنیت، انتقاد را به جای چاپلوسی، و تکلیف اخلاقی را به جای منافع شخصی انتخاب میکند.
خلاصه کتاب گفتمان و حقیقت
پیدا میشوند که باید بایستند و حقیقت را رک و پوست کنده رو در روی قدرت حتا به بهای جانشان بگویند – این مطلب یادش ماند، اما با این که کرم سیاسی داشت و عشق آزادی، هیجان زده اش نکرد و وقتی نیز آن دوست اصرار کرد که بروند و سر درس فوکو بنشینند شوق و شوری نشان نداد. بدین گونه بود کل ماجرا و ،خلاصه خاطره اش از آن روز، مثل اغلب خاطراتش از آن روزگار که درد هجران در آن تازه بود و تهدید اجبار به گذران عمر در غربت خَلش بیرحم خاری نورس را داشت، گنگ و نارسا است، به گونه ای که مترجم هم اکنون هرچه زور میزند به یاد نمیتواند بیاورد که آن دوست که بود، و تنها چیزی که به یاد می آورد این است که به نحوی، یکی-دوباری ،شاید سر درس فوکو حاضر شده است؛ و بنابه هر دلیلی از همان زمان چیزهایی از رئوس مطالب آن درس می دانسته است و اینها نیز همه پس از آن است که یک باری فوکو را با آن جثه ی ریز و سر طاس، و ملایمت در گفتار، شاید در یکی از ماههای بهار همان سال هنگام سخنرانی دیده بوده است و به دنبال آن روزی در دانشگاه و شاید در هنگام ورود به یا خروج ،از کتابخانه اصلی دانشگاه که لنگرگاه روزانه ی فوکو نیز بود در حوالی ،ظهری با او برخورده بوده و چند کلامی با هم رد و بدل کرده بوده اند در باب ایران و انقلابی که هنوز رد آن تازه بود.
اینها همه خاطراتی هستند مبهم و مه آلود، که من اکنون تنها به خاطر اثرات و دنبالهی آنها به همسایگی آنها میرسم آنچه خوب به یادم هست این است که چهار سالی پس از آن روزها کارم دور از زن و فرزند به لوس آنجلس کشیده است و کتاب کیمیای سعادت امام غزالی روی میزم پهن است و به شدت سرگرم خواندن آن هستم از منظری فوکوئی و دقیق تر از زاویه ی خوانشی که او به دست داده بود از پروژه ی اولیه ی فلسفه – آن چه آن را به زبان امروزی باید فرهنگ خود (culture of the self نامید و یا به مقصود نزدیک تر، گیرم به زبانی سنتیتر صناعات نفس techniques of the self)، که هم پوشی زیادی دارد با آن چه دکتر صدیقی آن را علم تدبیر نفس خوانده است مقصودم نیز از این کار هم فهمیدن بهتر فوکو است از طریق این تمرین ،عملی از طرفی، و هم فهمیدن پروژه ی احیای علوم دین ،امام به زبان و نگری که مقصد نهایی همت او را نه در تزریق خون تازه ای به ،دین بلکه در پردازش و تربیت نوع جدیدی از خود میداند پرسشم این است که این مؤمن جدیدی که غزالی تدبیرنامهی آن را مینویسد چگونه نفسی است و این نفس چه جایگاهی دارد در تاریخ خود در ،ایران و در اسلام بازهم دقیقتر چگونه میشود که “نفس تبدیل میشود به یک پرسمان در کمرکش نیم هزاره ی اول اسلام و پاسخ این نخستین حجة الاسلام به این مسئله شدن مؤمن به عنوان گونه ای از خود چیست؟
پیدا است که این پرسش بخواهی نخواهی جوینده را میکشاند به هم عصران دیگر امام غزالی به خصوص ،خیام و سنائی و احمد برادر کهتر ابوحامد و سنائی و خواجه نظام الملک و همشهریمان شیخ احمد جام ژنده پیل… و مهمتر از همه از این باب عین القضات همدانی و در اینجا است که من یاد درسهای پائیز ۱۹۸۳ فوکو میافتم، و تصمیم میگیرم مطلبی در باب اجبار گفتن حقیقت توسط عین القضات از منظر آموزشهای فوکو در باب حقیقت گوئی بنویسم، چون به یاد دارم از فوکو که این اجبار به گفتن حقیقت بعدی است از نوع خاصی از نفس و نه هر نفسی و این که دیالکتیکی دارد این کتمان و افشاء این ماندن آشنا میان واگویم” و “وانگویم عین القضات و تباری چگونه میشود که گفتن حقیقت پرسمانی میشود برای عین القضات میشود جای تردید و التهاب و به قول خودش اضطرار؟ چگونه میشود که پس این همه شاید و نشاید کردن میان خاموشی و گفتن نمیتواند مثل سالار شهیدان امام حسین (ع)، لب ببندد و حقیقت را نگوید؟
و هم چون او سر ،نیازد و از آن سهمگین تر، پوستش کنده نشود و عیسی وار به صلیب کشیده نشود و سوخته نشود و به گودالی ریخته نشود در همین همدان خودمان که چنین در آغازینه تاریخ ما است؟ این اجبار به گفتن حقیقت از کجا میآید؟ چه شجره ای دارد؟ در این تبارشناسی چه مسیری عین القضات را به آن حسین شهید دیگر، پسر منصور، می پیوندد و به این خیل شهیدان راه حقیقت و آزادی؟ مایلم تاریخ این پدیده را بهتر بفهمم این تبار نسبت حقیقت و بیان را خاطرم هست که این مقصود را همان روزها با یکی از دوستان دانشمندم در میان میگذارم. او هم مرا هشدار میدهد که فعلاً به سراغ چنین مطلبی نروم. و من نیز، با اینکه در این زمینه پژوهشی را آغاز میکنم که سالها به آن باز می گردم و صدها صفحه درباره اش سیاه می کنم، میگذارم تا زمان بگذرد و منتظر میمانم تا فرصت پیش بیاید، و نمی آید، و عمر همچنان میگذرد و شتاب می گیرد.
- انتشار : 04/06/1404
- به روز رسانی : 04/06/1404