کتاب رقصنده یونانی
کتاب رقصنده یونانی کتاب رقصنده یونانی

کتاب رقصنده یونانی

دانلود با لینک مستقیم 0 1
دانلود با لینک مستقیم
عنوان
کتاب رقصنده یونانی
نویسنده
آرتور شنیتسلر
ژانر
درام، کلاسیک
ملیت
خارجی
ویراستار
رمان بوک
تعداد صفحه
222 صفحه
اگر نویسنده یا مالک 'کتاب رقصنده یونانی' هستید و درخواست حذف این اثر را دارید درخواست حذف اثر

دانلود کتاب رقصنده یونانی نوشته نویسنده آرتور شنیتسلر pdf بدون سانسور

عنوان اثر: رقصنده یونانی

پدید آورنده: آرتور شنیتسلر

زبان نگارش: فارسی

سال نخستین انتشار: آبان 1404

شمارگان صفحات : 222

معرفی کتاب رقصنده یونانی

رقصنده‌ی یونانی» مجموعه داستان کوتاهی نوشته آرتور شنیتسلر، نویسنده آلمانی است. در بخشی از داستان «رقصنده‌ی یونانی» از این کتاب می‌خوانیم:

مردم می‌توانند هرچه می‌خواهند بگویند، اما من نمی‌توانم باور کنم خانم ماتیلده زامودسکی به علت حمله‌ی قلبی درگذشته است. من بهتر می‌دانم، حتی به خانه‌ای هم نمی‌روم که امروز مردم به امید آرامشی دلخواه، او را از آن بیرون می‌آورند. حوصله‌ی دیدن کسانی را ندارم که به خوبی می‌دانند او چطور مرده. حوصله ندارم با آن‌ها دست بدهم و سکوت اختیار کنم.

خلاصه کتاب رقصنده یونانی

دیگر نتوانست آرام در در شکه بنشیند. پیاده شد و شروع به این طرف و آن طرف رفتن کرد. هوا تاریک شده بود. چند چراغ در سکوت خیابانی که پیش روی او امتداد یافته بود، سوسو می‌زد و باد نور لرزان آن‌ها را به این سو و آن سو می‌راند. باران بند آمده بود. پیاده‌روها تقریباً خشک شده بود، اما خیابان فاقد سنگفرش هنوز خیس بود و چند چادر هم بر پا شده بود. فرانتز با خود فکر کرد چقدر عجیب است انسان باور کند اینجا در صد قدمی خیابان پراتر در یک شهر کوچک مجارستان قال گذاشته شده است. با این وجود، لااقل می‌توانست از این نکته اطمینان داشته باشد که در این مکان هیچ یک از آشنایان، دل نگران زن او را نخواهند دید.

به ساعتش نگاه کرد... هفت بود. شب شده بود. این بار پاییز و طوفان لعنتی آن زودتر از همیشه از راه رسیده بود. یقه‌ی لباسش را ایستاد و بر سرعت قدم‌هایش افزود. حباب چراغ جیرینگ جیرینگ می‌کرد و با خود گفت: «فقط نیم ساعت دیگر... بعدش می‌روم... دیگه چیزی نمونده...» پس در گوشه‌ای ایستاد که به هر دو خیابانی مشرف بود که ممکن بود زن در آن پدیدار شود. مرد کلاهش را که نزدیک بود باد ببرد، گرفت و با خود فکر کرد: «آره، امروز حتماً می‌آید. امروز جلسه‌ی استادان دانشگاه... بنابراین او حتماً جرأت می‌کند بیاید و حتی بیشتر از همیشه هم از خانه بیرون بماند.»

در همین هنگام صدای جیرینگ جیرینگی از مسیر مخصوص در شکه‌ها به گوش رسید. حالا حتی ناقوس‌های کلیسای نپوموک هم شروع به نواختن کرده بود. خیابان به تدریج شلوغ‌تر می‌شد. مردم بیشتری از برابرش رد می‌شدند. به نظرش می‌رسید اغلب آن‌ها کارمندان شرکت‌ها بودند که ساعت هفت کارشان تمام می‌شد. همه تند می‌رفتند و با توفان که راه رفتن را مشکل می‌کرد به نوعی می‌جنگیدند. هیچ کس به او توجهی نداشت. تنها چند خدمتکار رستوران با کنجکاوی کمرنگی به او نگاهی انداختند.

دیدگاه کاربران

اشتراک در
اطلاع از
guest
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
صادق هدایت