کتاب بالا بلندتر از هر بلند بالایی
عنوان | کتاب بالا بلندتر از هر بلند بالایی |
نویسنده | جروم دیوید سلینجر |
ژانر | فلسفی |
تعداد صفحه | 129 |
ملیت | خارجی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود کتاب بالا بلندتر از هر بلند بالایی نوشته نویسنده جروم دیوید سلینجر pdf بدون سانسور
عنوان اثر: بالا بلندتر از هر بلند بالایی
پدید آورنده: سلینجر
زبان نگارش: فارسی
سال نخستین انتشار: مرداد 1404
شمارگان صفحات : 129
معرفی کتاب بالا بلندتر از هر بلند بالایی
واقعه اصلی داستان، شرح ماجرای یک روز عروسی است که از زبان «بادی گلس» فرزند دوم خانواده نقل میگردد و طی آن، گذشتههای خانواده گلس مرور میشود. این داستان سلینجر که با مایههای طنز همراه است حدیث جستجوگران و جستجوگری است خواه این جستجوگری در طلب معرفت و روشبینی باشد، خواه در طلب موازین اخلاقی و رفتاری و خواه در طلب ارتباط عاطفی ناب و دست نخورده با زندگی و با انسانها. تنهایی و انزواطلبی سیمور یادآور تنهایی سالینجر است و در پیشگفتار به وضوح سالینجر صحبت میکند
خلاصه کتاب بالا بلندتر از هر بلند بالایی
تحمیل کرده در چنان تنگنایی قرار گرفته اند که ظاهراً یدمامید نجاتی از آن متصور نیست. بخش عمده ای از این داستانها کودکان را قربانیان سرنوشت شوم عصر جدید معرفی می کند کودکانی که ناچارند با
مشکلاتی پیچیده در جهانی دست و پنجه نرم کنند که به بزر بزرگسالان تعلق دارد. برخی از این داستانها نیز اساساً به مشکلات بزرگسالانی می پردازد که از عهده حل تعارضهای درونی و مشکلات پیچیده عاطفی زندگی خود بر نمی آیند. در چنین دنیایی است که به گمان برخی اقدام سیمور برای پایان دادن به ابتذال و آشوب زندگی خود در این عصر جدید راه حلی عاقلانه به نظر میرسد. با این حال درک عمیق تر آثار سلینجر پرده از این حقیقت بر می دارد که او پاسخ ظلم و خیانت و خصومت را نه در خودکشی بلکه در رویکرد معنوی به زندگی می داند. درباره دل مشغولی او به ذن و دیگر فلسفه های دینی شرق که بر ترک ارزشهای مادی و از میان بردن من فرد به عنوان عامل ضروری تنویر روح تکیه می کنند منتقدان بسیار نوشته اند.
علاقه سلینجر به این مکاتب در داستانهای او نیز دیده میشود، بخصوص در داستان های متأخر مربوط به خانواده گلس که از زبان یادی گلس روایت می شوند و در آنها بارها و بارها از راه و رسم مکتب ذن سخن می رود. در پایان به صورت خلاصه میتوان گفت که داستانهای سلینجر سراسر حدیث جستجوگران و جستجوگری است خواه این جستجوگری در طلب معرفت و روشن بینی باشد، خواه در طلب موازین اخلاقی و رفتاری و خواه در طلب ارتباط عاطفی ناب و دست نخورده با زندگی و با انسانها.
حدود بیست سال پیش شبی از شبها که خانواده پر اولاد ما درگیر بیماری آرتون بود خواهر کوچکم فرنی، را با گهواره و ساز و برگش به اتاق ظاهراً عاری از میکرب من و برادر بزرگترم سیمور منتقل کردند. من پانزده سال داشتم و سیمور هفده سال. حوالی ساعت دو بعد از نیمه شب بود که به صدای گریه هم اتاقی تازه وارد از خواب پریدم چند دقیقه ای تاقباز و بی حرکت ماندم و به قبل و قال او گوش دادم تا این که حس کردم یا شنیدم، سیمور توی تختش که بغل تخت من بود وول می خورد. آنوقتها یک چراغ قوه روی میز بین تختهایمان می گذاشتیم برای موارد اضطراری که البته تا جایی که یادم است هیچوقت پیش نیامده بود. سیمور چراغ قوه را روشن کرد و از تختخواب پایین آمد. گفتم: »ما در گفت شیشه شیرش روی بخاری است. سیمور جواب داد: تازه دادم و نور خورد. گرسنه نیست. توی تاریکی رفت سراغ قفسه کتاب چراغ قوه را آرام آرام روی طبقه ها گرداند. توی تختم نشستم.
پرسیدم میخواهی چکار کنی؟ سیمور کتابی برداشت و گفت: گمانم بد نباشد یک چیزی برایش بخوانم.« گفتم: »ای بابا، اون که ده ماه بیشتر ندارد. گفت: می دانم اما گوش که دارد؛ می شنود. داستانی که سیمور آن شب توی نور چراغ قوه، برای فرنی خواند یکی از قصه های تائویی مورد علاقه اش بود. هنوز هم که هنوز است فرنی مدعی است که بادش می آید سیمور آن را برایش خوانده:
مو، امیر ملک جن با پو لو چنین گفت: »حالیا سالخورده شده ای؛ پس آیا در خاندان خویش خبره ای سراغ داری تا بجای تو در پی اسیم فرستم؟ پو لو پاسخ داد: »اسب اصیل را از صورت و هیأت ظاهر باز می شناسند. ولیکن اسب ناب اسبی که نه گردی از پی میگذارد و نه ردی از پا چیزی است فریبا و فرار گریزنده و گذرا همچون باد و هوا باری فرزندان مرا چنین هنر و چنین مقامی نیست؛ ایشان اسب اصیل را در حال باز می شناسند، لیک شناخت اسب ناب مر ایشان را ممکن نباشد. و اما دوستی دارم چیو فنگ کائو نام فروشنده ای دوره گرد که زغال و سبزیجات می فروشد و در کار اسب مرتبتی دارد همسنگ و همتای من روا باشد که کار را بدو سپاری.
امیر مو چنین نمود و کائو را در پی اسبی ناب روانه ساخت. چون سه ماه بگذشت مرد بازگشت و امیر را بشارت داد که اسب را یافته است و او را گفت: اینک در شاچیو ه است.« امیر گفت:
چگونه اسبی است؟ کائر در پاسخ گفت: »مادیانی است سمند.« لیک مهتر امیر او را خبر داد که اسب نریانی بود
شبق آسا! امیر که سخت مکدر بود پو لو را نزد خود فراخواند و با او گفت: »ای پولو دوستت که در پی اسب گسیلش داشته بودیم نیست چنانکه می پنداشتیم نابخردی او همان بس که نه رنگ اسب شناسد و نه جنس او به راستی که اسب کجا و او کجا پس پو لو آهی از شوق برآورد آنگاه گفت: »به راستی چنین مقامی وی را رسیده است که می فرمایی؟ حالیا مرتبت او یک تن برابر است با ده هزار همچو منی او را با چون منی قیاس نشاید کردن آنچه مراد و مقصود کائو است ساز و کار باطنی است. پس بدان نیت که از اصل و اساس اطمینان یابد فرع از یاد
می برد؛ چنان در کیفیت نادیدنی جذب گردد که دیدنیهای ظاهر مشاهدت نکند. او چیزهایی بیند که خواهد نه آنچه نخواهد. در چیزهایی همی نگرد که باید، پس آنچه نشاید، نادیده انگارد. کائو چندان خبره اسب گردیده که او را داوری چیزهایی سزد بس فرازتر.
- انتشار : 24/05/1404
- به روز رسانی : 24/05/1404