رمان قسم به سیاهی چشمانت اثر فاطمه‌ بابا احمدی
رمان قسم به سیاهی چشمانت اثر فاطمه‌ بابا احمدی رمان قسم به سیاهی چشمانت اثر فاطمه‌ بابا احمدی

رمان قسم به سیاهی چشمانت اثر فاطمه‌ بابا احمدی

دانلود با لینک مستقیم 0 0
دانلود با لینک مستقیم
عنوان
رمان قسم به سیاهی چشمانت
نویسنده
فاطمه‌ بابا احمدی
ژانر
عاشقانه، هیجانی، رازآلود
ملیت
ایرانی
ویراستار
رمان بوک
تعداد صفحه
1708 صفحه
اگر نویسنده یا مالک 'رمان قسم به سیاهی چشمانت اثر فاطمه‌ بابا احمدی' هستید و درخواست حذف این اثر را دارید درخواست حذف اثر

رمان قسم به سیاهی چشمانت اثر فاطمه‌ بابا احمدی

رمان «قسم به سیاهی چشمانت» نوشته فاطمه بابا احمدی از آثار برجسته ادبیات معاصر فارسی است که با داستانی جذاب خوانندگان را مجذوب خود می‌کند. این رمان عاشقانه-اجتماعی در آبان ماه منتشر شده و با ۱۷۰۸ صفحه، اثری پرمایه و عمیق محسوب می‌شود.

معرفی رمان قسم به سیاهی چشمانت

داستان زندگی دختری را روایت می‌کند که می‌گوید:
"پسرعموم بود...
او خدای من روی زمین بود...
با وجود تمام دشواری‌ها، تنها کسی که مرا پذیرفت و بزرگ کرد...
در مقابل نامادری و فرزندانش از من محافظت کرد و تبدیل به پناهگاه امن من شد...
جای خالی تمام نداشته‌های زندگی من را پر کرد...
اما روزی همین فرد عمیق‌ترین زخم زندگی‌ام را بر قلبم نشاند..."
این رمان فاطمه بابا احمدی روایتگر عشقی است که به خیانت می‌انجامد و پیامدهای ویرانگر آن را به تصویر می‌کشد. شخصیت اصلی داستان می‌پرسد:
"کدام دختری است که عاشق شاهزاده داستان‌هایش نشود؟!
من عاشقش بودم، اما او وقتی دوست صمیمی‌ام را دید به من پشت کرد...
روحم را فرسود...
حتی مرا که عزیزِ وجودش بودم، به خاطر دروغ‌های آن زن کتک زد..."
اکنون پس از چهار سال جدایی، او بازگشته است تا...

خلاصه داستان قسم به سیاهی چشمانت

بخش‌های مهمی از این رمان عمیق فاطمه بابا احمدی چنین است:
"منِ احمق به خاطرش همه چیز را نادیده گرفتم...
آیا درک شرایطم برایش سخت است؟
سخته که در این وضعیت مالی سخت کنارم بماند؟"

شخصیت اصلی در ادامه می‌گوید:
"با عصبانیت در ماشین را باز می‌کنم...
اما نه!
در را محکم می‌بندم و تکیه می‌دهم.
– چه خبره پسر؟ این چه حال و هواییه؟!"

دیالوگ‌های کلیدی داستان:
"– بخور عزیزم.
چرا اینقد پریشون به نظر می‌رسی؟
– چیزی نیست، حالت چطوره؟
با دامادت چکار کردی؟ وکیلی که معرفی کردم به دردت خورد؟"

مکالمه جالب توجه دیگری در رمان قسم به سیاهی چشمانت:
"– خدا خیرت بده باباجان.
وقتی دفتر مجللش را دیدم گفتم برگردیم...
اما وقتی اسم تو را آوردیم، چنان با احترام پذیرایمان شد که شرمنده شدم!
– فرهاد جان، این وکیل را از کجا می‌شناسی؟
– راستش را بخواهی تعجب کردم...
کیه باباجون؟
– یک دوست!"

دیدگاه کاربران

اشتراک در
اطلاع از
guest
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
صادق هدایت