 
 
رمان ماهزده
دانلود رمان ماهزده نوشته نویسنده محدثه رمضانی pdf بدون سانسور
عنوان اثر: ماهزده
پدید آورنده: محدثه رمضانی
زبان نگارش: فارسی
ژانر: عاشقانه، انتقامی
سال نخستین انتشار: شهریور 1404
شمارگان صفحات : 4283
معرفی رمان ماهزده
بعد از رفتنِ مامان و بابا، خیلی تنها شدم. شاید همین تنهایی باعث شد پای غریبهها را به خانهام باز کنم؛ همانها که برای اموالم دندان تیز کرده بودند و برای رسیدن به آن میراث، به من تهمت دیوانگی زدند.
ولی من قرار نیست همیشه در آن دیوانهخانه بمانم و بگذارم آنها با پولهایم برای خودشان خوش بگذرانند.
آنها را ذرهذره نابود خواهم کرد.
باید بدانند از یک دیوانه چه کارهایی برمیآید...
خلاصه رمان ماهزده
پرستار کلافه از لجبازیهای دخترک جلو رفت و دست روی شانه اش گذاشت و با اعمال فشاری او را به سمت خود برگرداند و قرص را به دستش داد. بی حرف قرص را در دهان گذاشت و لیوان آب را سر کشید. -برو دراز بکش بخواب... دفعه دیگه که اومدم تو تختت باشی.
بدون اینکه منتظر جوابی از جانب دخترک رنگ پریده مقابلش باشد روی پاشنه پا چرخید و از اتاق بیرون رفت. قرص را از زیر زبانش بیرون کشید و در گلدان شمعدانی لبه پنجره در کنار باقی قرص ها خاک کرد و دوباره به تیله نقره ای رنگ شناور دریای شب چشم دوخت. - تو که هنوز اونجا وایستادی! مگه نگفتم دراز بکش، ای بابا. با قدم های بلندی خودش را به اون رساند و بازوی نحیفش را چنگ زد و به سمت تخت کشید.
- هر حرفی چندبار باید بگم که برات جا بیافته؟ سوال پر حرص پرستار هم تغییری در چهره تماما بی حس دخترک ایجاد نکرد با رسیدن به تخت بازویش را رها کرد و به تخت را رها کـ اشاره زد. یالا دراز بکش.
بی حرف و با کمی مکث دراز کشید و پرستار پتو را تا روی سینه اش بالا کشید و راضی شده به سمت در قدم برداشت که با سوزش ناشی از سوزن سرنگی که با بی رحمی تمام در گردنش فرو رفته بود چشم گشاد کرد و دهان باز کرد که با نشستن دست دخترک بر روی دهانش صدا در گلویش خفه شد.
با خالی کردن تمام محتویات سرنگ آرامبخشی که چندروز پیش از جعبه داروها کش رفته بود و هول و ولا به جان تمام پرسنل انداخته بود، جسم بی جانش را تخت کشید و به سختی پاهای آویزانش را روی تخت گذاشت و پتو را تا روی سرش بالا کشید. روی دست در جیبهای بزرگ لباس صورتی رنگ و گشادش فرو کرد و با پاهای برهنه سمت در رفت و پاهای برهنه سرکی در سالن کشید و با احتیاط از اتاق خارج شد . آرام و بی صدا از جلوی اتاق خانم حیدری که خیره مانیتور کامپیوتر بود رد شد و سمت حیاط رفت .
رفتن از آنجا چندان هم آسان نبود مگر برای اویی که تمام شب های سپری کرده در آنجا را برای چنین شبی لحظه شماری کرده بود بیرون از این تیمارستان ناتمام های زیادی داشت به اندازه تمام خاک در گلدان شمعدانی به سپرده بود و تنها و بی کس برایشان سوگواری کرده بود کار نکرده داشت کمر خم کرد و با زانوهای تا خورده از زیر پنجره نگهبانی گذشت و به سمت کیسههای سیمان تکیه داده به دیوار بلند ساختمان رفت بالا رفتن از آن دیوار سخت بود ولی نه برای او
باکس دانلود
دسترسی به دانلود با خرید تکی یا خرید اشتراک ویژه امکان پذیر است
خرید تکی و دانلود 45,000 تومان 
 
 



دیدگاه کاربران