رمان آداک
رمان آداک رمان آداک

رمان آداک

دانلود با لینک مستقیم 0 0
دانلود با لینک مستقیم
عنوان
رمان آداک
نویسنده
ارغوان اسماعیلی (ارغوان ۱۳۶۷)
ژانر
عاشقانه، معمایی
ملیت
ایرانی
ویراستار
رمان بوک
تعداد صفحه
1430 صفحه
اگر نویسنده یا مالک 'رمان آداک' هستید و درخواست حذف این اثر را دارید درخواست حذف اثر

دانلود رمان آداک اثر ارغوان ۱۳۶۷ به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان

همه‌ چیز از روزی شروع شد که تشخیص «دیابت» زندگی را زیر و رو کرد؛ جزایر لانگرهانس، جزیره‌ای کوچک در بدن، سرنوشت چند نفر را تغییر داد. پرستاری از یک بیمار دیابتی، قصه‌ای ساخت از مراقبت، وابستگی و انتخاب‌هایی که تا سال‌ها بعد، مسیر زندگی آدم‌های قصه را شکل داد ...

خلاصه رمان آداک

-چرا اینجوری اومدین بیرون؟ این چاقو چیه؟ گاهی شک می‌کنم به مغزش... چجوری مهندس شده واقعا؟ چاقو رو دوباره می‌برم پشتم... که دستشو سمتم دراز می‌کنه. -اون کارد و بدین به من... دست شما چیکار می‌کنه؟! -خب... خب آوردم که اگه دزد بود... سرشو کج می‌کنه با یه لبخند نیم بند رو صورتش.. -که دزده اومد با این بزنید و شکمشو سفره... شکمشو زخمی کنید؟ حرفشو عوض می‌کنه هر چی نباشه قشر تحصیلکرده نباید اینطوری حرف بزنه... بماند که من واقعا می‌خواستم با شکم دزده همچین کاری کنم. سرمو خجالت زده می‌ندازم پایین و با انگشتای پاهای برهنه‌م بازی می‌کنم و خم و راستش می‌کنم. -پا برهنه هم که هستین. -دولا می‌شه و تو حیاط سرک می‌کشه... -دمپایی‌ها

اون وسط ولو شده که... بلند میشه و میره تو حیاط و دمپایی‌ها رو میاره برام... می‌شینه و جفت می‌کنه جلوی پام. -بپوش چیزی نره تو پات زخم شد. انگار فهمید که معذب شدم؛ که حالا سوالای حاشیه‌ای می‌پرسه ... هنوز از جام جم نخوردم... سرم داره گیج میره... اون شکلات برای بالا آوردن فشار من کافی نبود... عوضش حالمو جوری کرده که دارم بالا میارم همه اون چیزی که به عنوان شام خوردم. -شما با خانواده نرفتین بیرون؟ دوباره سرمو می‌برم بالا... -درس داشتم... فردا امتحان فیزیک دارم. من همه‌ش امتحان کذایی فیزیک رو دارم... بجز شام امشب دارم مسئل‌های فیزیک روهم بالا میارم‌. -حالا چند تا فصل مونده تا کتابت تموم شه؟ زانوها مو خم می‌کنم و بغل می‌گیرمشون...

-تموم شده داشتم چند تا مسئله که بلد نبودم حل می‌کردم. مثل معلمی که زل می‌زنه به شاگرد خنگش زل می‌زنه: بهم بازم مسئله‌های سرعت نسبی؟ لبامو اویزون می‌کنم... همه محل فهمیده من این مسئله‌ها تو ذهنم نمیره. -در حد امتحانای کلاسی بلدی... مشکلی نداری که... من نمی‌دونم چرا این همه نگرانی؟ کف دستمو می‌ذارم رو اسفالت سفت کوچه: می‌خوام ۲۰ بشم... چشماشو تنگ می‌کنه: من نمی‌دونم این چه اخلاقیه که تو داری؟ ۲۰ بشم ۲۰ بشم... همه ۲۰‌ها رو تو باید بگیری؟ سرم داد نزد ولی داره دعوام می‌کنه... برای همین دلخور میشم. سرمو می‌گیرم بالا و با همون نگاه دلخور بهش می‌فهمونم که حق نداره با من اینجوری حرف بزنه... حتی الان که رفته ...

دیدگاه کاربران

اشتراک در
اطلاع از
guest
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
صادق هدایت