رمان اعمال انسانی
رمان اعمال انسانی رمان اعمال انسانی

رمان اعمال انسانی

دانلود با لینک مستقیم 0 0
دانلود با لینک مستقیم
عنوان
رمان اعمال انسانی
نویسنده
هان کانگ
ژانر
تاریخی، ادبیات داستانی، ادبیات معاصر
ملیت
خارجی
ویراستار
رمان بوک
تعداد صفحه
200 صفحه
اگر نویسنده یا مالک 'رمان اعمال انسانی' هستید و درخواست حذف این اثر را دارید درخواست حذف اثر

دانلود رمان اعمال انسانی اثر هان کانگ به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان

جوانی در گوانگجو کشته می‌شود و آتش خشم ملت شعله می‌کشد. هان کانگ در کتاب اعمال انسانی رمانی تاریخی را به رشته‌ی تحریر درآورده که ماجراهای آن در کره‌ی جنوبی سال 1980 آغاز می‌شود ...

خلاصه رمان اعمال انسانی

بدن‌های ما به شکل صلیبی روی هم انباشته شده. بدن مردی که او را نمی‌شناسم با زاویه نود درجه روی شکم من افتاده و روی بدن او نیز پسری بزرگتر از من افتاده که قدش بلند است و خم زانوهایش با فشار فرو رفته روی پاهای بدون کفش من. موهای پسر به صورتم می‌سایید. همه این‌ها را می‌دیدم چون هنوز سفت و سخت به جسمم چسبیده بودم آن‌ها سریع به طرف ما آمدند. با کلاه کاسکت و بازو بندهای صلیب سرخ که به آستین یونیفورم‌ های لک و پیسشان بسته بودند. دو نفری با هم کار می‌کردند، ما را از روی زمین بر می‌داشتند و می‌انداختند بالای کامیونی نظامی. انگار داشتند گونی‌های غلات را بار می‌زدند. گشتی در اطراف

گونه‌ها و گردنم زدم همین جا مانده بودم تا از جسمم دور نشوم. داخل کامیون به طرز غریبی خودم را تنها دیدم. البته اجساد زیادی در آنجا بودند اما کسی شبیه خودم آنجا ندیدم. آدم‌ها اینجور وقت‌ها می‌گویند: ما یکدیگر را در دنیای دیگری خواهیم دید. حالا این حرف‌ها برایم بی‌معنی بودند. اجساد در هم آمیخته، که جسم من نیز بین آن‌ها بود، داخل کامیون تکان تکان می‌خوردند. حتی بعد از اینکه کلی خون از من رفت و قلبم از حرکت ایستاد، هنوز از همه جای بدنم خون شره می‌کرد و مثل خونابه‌ای که کاغذی سفید و شفاف را لکه دار می‌کند از پوست صورتم بیرون می‌زد چقدر عجیب دیدن چشمان بسته خودم در آن صورت خونین. با غروب

آفتاب کامیون محدوده ساختمانی را رد کرد و از خیابان‌هایی خالی که هر دو طرفش را مزارع تاریک احاطه کرده بود گذشت. بعد، از تپه‌ای کم شیب پوشیده از درختان بلوط بالا رفت. سپس دروازه‌ای فلزی نمایان شد کامیون جلوی در سرعتش را کم کرد و ایستاد. دو نگهبان احترام نظامی گذاشتند. دو بار صدای زوزه کشیدن فلز روی فلز شنیده شد، بار اول وقتی که نگهبان‌ها دروازه را باز کردند و بار دوم وقتی دوباره آن را پشت سرمان بستند. کامیون قدری دیگر شیب تپه را بالا رفت و بعد پیچید درون محوطه‌ای که یک طرفش با ساختمانی سیمانی احاطه شده بود و طرف دیگرش با جنگلی از درختان بلوط. آن‌ها از کامیون پایین پریدند آمدند عقب ماشین و ...

دیدگاه کاربران

اشتراک در
اطلاع از
guest
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
صادق هدایت