رمان بعد از تو

عنوانرمان بعد از تو
نویسندهناهید سلیمانخانی
ژانرعاشقانه
تعداد صفحه664
ملیتایرانی
ویراستاررمان بوک

دانلود رمان بعد از تو اثر ناهید سلیمانخانی به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان

“غزل” و پسرعمویش ، اردشیر ، به یک‌دیگر علاقه‌مند بودند؛ اما خانواده و اطرافیان آن دو با این موضوع به شدت مخالفت می‌کردند. غزل به اجبار پدر و مادرش به انگلستان سفر کرد و در آن‌جا با دیپلماتی به نام “ادوارد” آشنا شد و با وی ازدواج کرد. ازدواج او با فردی غیر ایرانی باعث طرد شدنش از خانواده شد تا روزی که خبر بیماری پدرش خان‌بابا را به او دادند و او خیلی سریع به ایران بازگشت و قبل از آمدن توسط دوستش ماجرای جدا شدن از ادوارد را به گوش همه رساند. او به محض ورود متوجه شد که پدرش را از دست داده است. غزل در رفت و آمدهای مکرر فامیل ، برادرها و مادرش متوجه‌ امری غیرعادی و پنهان‌کاری‌هایی می‌شود که او را وادار به پی‌گیری می‌کند …

خلاصه رمان بعد از تو

یک هفته تمام در اتاقم ماندم و حتی برای غذا خوردن هم سر میز نرفتم.از نگاه کردن به خانم جان شرم داشتم و بجای خان بابا من خجالت میکشیدم!با اینکه عملکرد خان بابا هیچ ربطی به من نداشت و در واقع نقشی در تصمیمات مضحکش ایفا نکرده بودم به گونه ای مرموز از برملا شدن ماجرا شرم داشتم!پس از سالها پشتیبانی کورکورانه از خان بابا حقیقت تلخ خیانت کردنش وجودم را سرشار از تنفر کرده بود.پی بردن به حقایق تکان دهنده و نکبت باری که بی تردید در اعصاب افراد خانواده اثر نامطلوب گذاشته بود.همچون خوره جسم و جانم را تحلیل میبرد و ازارم میداد.نه میتوانستم از کسی گله کنم نه مونسی داشتم که همدل و همزبان و محرمم باشد.تنها دلهره ای که خواب شبانه را از چشمانش ربوده بود حفظ آبروی خانواده بود که امکان داشت به خطر بیفتد!

خانم جان از رفتار مشکوکم کنجکاو شده بود بفهمد چه ماجرایی پشت پرده زندگی ام دارد اتفاق می افتد که او خبر ندارد!روزی چند بار طوطی را میفرستاد که به بهانه تمیز کردن اتاقم و چای آوردن از کارم سر در آورد و من سردرد را بهانه میکردم و پایین نمیرفتم.ترسم از آن بود که به محض نگاه کردن به چشمهای معصوم خانم جان همه چیز را لو بدهم و آبروریزی راه بیندازم!خانم جان مستقیم پاپیچم نمیشد و خودش را کاملا کنار کشیده بود تا با پای خودم بروم مثل همیشه جلوی او زانو بزنم و اعتراف کنم! آنقدر غمگین بودم که جمعه صبح هم خودم را به خواب زدم و به سر خاک نرفتم.اصلا چشم نداشتم حتی به سنگ قبرش نگاه کنم.صبح زود همگی عازم بهشت زهرا شدند و صدای شهرام را از راهروی پایین شنیدم:شاهین اینقدر سر و صدا نکن!طفلک غزل اعصابش بهم ریخته س …همون بهتر که بیدار نیست!

جالب بود که شهرام دل به حالم میسوزاند!اصلا باورم نمیشد آدمی که بجز پول چیز دیگری نمیشناسد و نه احساس سرش میشود و نه عاطفه دارد به فکر خواهر طلاق گرفته غمزده اش باشد!خانم جان با بغض گفت:طوطی ازش غافل نشی!گه گداری برو به بچه م سر بزن!تاپ و توپ نکنی!برو از لای در نگاش کن هواشو داشته باش تا ما برگردیم.
صدای بسته شدن در پارکینگ که از حیاط خلوت پشت ساختمان آمد نفس عمیق کشیدم و خیالم راحت شد که نیمی از روز در آرامش به سر خواهم برد اما افسوس که فکر و خیال امانم را بریده بود!در عرض یک هفته پردردسری که پشت سر گذاشته بودم صدها بار تصمیم گرفتم پیش خانم جان بروم اما به احترام قولی که به رامین داده بودم از آن کار منصرف شدم.دیدن خانم جان و سکوت کردن خطر کردنی بزرگ بود که به امتحانش نمی ارزید.در آن مدت روز نشده بود رامین زنگ نزده و سفارش نکرده باشد!

از شبی که از رامین جدا شدم دقیقه به دقیقه در ذهنم حضور داشت و کمکم میکرد صبور باشم!وگرنه بتنهایی از عهده آنهمه رنج و غم بر نمی آمدم و پته خان بابا را بر روی آب میریختم! تلفن اتاقم که زنگ خورد مجبور شدم گوشی را بردارم چون طوطی عادت نداشت سرخود گوشی را بردارد.فرزام بود که احوالم را میپرسید و هنوز پاسخش را نداده بودم که پرسید:چه خبر؟ او آنقدر تند حرف میزد که کلماتش جویده جویده به گوشم میرسید.گفتم:خبرا پهلوی توئه. -بقیه کجان؟رفتن سرخاک! -چطور مگه؟از کجا فهمیدی؟ -یه هفته س زنگ میزنم داداشات گوشی رو ور میدارن الان که خودت ورداشتی معلومه کسی خونه نیست! -سرم درد میکرد باهاشون نرفتم! -خدا بد نده!خب دلیلش اینه که از خونه بیرون نمیزنی.مگه خبری شده؟ -فرزام تو دنبال کدوم خبری!اگه منظورت خبر از اردشیره ازش بیخبرم! -خیلی عصبی هستی! -نینا چطوره؟ -از روزی که حالشو گرفتی اخلاق گندش تندتر شده! -من حالشو نگرفتم چند کلمه باهاش حرف زدم و با واقعیت روبروش کردم. -کار خوبی کردی لازم داشت.

دیدگاه کاربران درباره رمان بعد از تو
اشتراک در
اطلاع از
guest
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها