دانلود رایگان رمان باغ امیری اثر طیبه سوری
دانلود رمان باغ امیری اثر طیبه سوری به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
سامان بعد از ده سال به ایران برگشته است تا تنها وارث ثروت عظیم پدرش از جمله باغ زیبای اجدادیشان باشد، و همه چیز را سر و سامان بدهد، اما تا چشم باز میکند خودش را وسط ماجراهایی میبیند و درگیرشان میشود که مسیر زندگی او را تغییر میدهد …
خلاصه رمان باغ امیری
قبل از رسیدن من همه چیز حاضر شده بود. اقوام و دوستان به باغ میآمدند تا در کنار هم خاطرهی مردی را زنده کنیم که سال ها در آن باغ زندگی میکرد. ولی برای من این چیزها اهمیت نداشت. اشک هایی که روی دامن عمه ریختم باشکوه ترین سوگواری من برای پدرم بود. بیتکلف بود و ارامم کرد. غروب یکبار دیگر سر مزار پدر حاضر شدم دلم گرفته بود اما انگار سرمای خاک او داغ بزرگش را بر دلم خنک نمیکرد ساعتها در کنار منزل جدیدش نشستم و به عکس عبوس او چشم دوختم. پدرم خندیدن را بلد نبود آن روز وقتی به باغ
امیری برگشتم با چنان همهمه ای مواجه شدم که برای یک لحظه نزدیک بود از ترس و نگرانی سکته کنم اما همین که به جلوی ساختمان رسیدم با شنیدن صدای گریه مادر خیالم از بابت سلامتی او راحت شد با ورودم نگاهها به سویم چرخید مادر گریه میکرد و دایی و بقیه دورش حلقه زده بودند حیرت زده پرسیدم چرا گریه میکنین مادر؟! خاله منیر جان؟ دایی…؟ هیچ کس جواب نداد و این اعصابم را بهم ریخت میشه یکی جواب بده؟ اینجا چه خبره؟! زندایی؟ بالاخره او به حرف آمد آروم باش عزیزم، مادرت باز کابوس دیده و ترسیده.
ناگهان مادر با فریاد کلام زندایی را قطع کرد میشه ساکت باشی مرجان؟! من کابوس دیدم یا روح؟ من خواب نبودم که کابوس ببینم. داشتم راه میرفتم دقیقا همینجا بود همین جا که سامان هست.. برق از سرم پرید و بیاختیار کمی عقب کشیدم این کارم موجب خندهی پنهانی دایی بهرام شد اما مادم را ساکت نکرد چرا راحتمون نمیذاری؟! حتی زیر خاک هم آروم نمیگیری؟ چرا باورت نمیشه که مردی فرخ جان، تو دیگه مردی لعنتی!!!… دایی آرام شانه مادر را فشرد خواهش میکنم سپس رو به من گفت حالش اصلا خوب نیست. سرم را …