رمان باران عشق و غرور

عنوانرمان باران عشق و غرور
نویسندهZeynab227
ژانراجتماعی، عاشقانه، جنایی، پلیسی
تعداد صفحه5353
ملیتایرانی
ویراستاررمان بوک

دانلود رمان باران عشق و غرور اثر Zeynab227 به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان

باران تمجید، دختر ۲۲ ساله‌ای با غروری زبان‌زد خاص و عام، در شهری که به بی‌احساس‌ترین چهره‌اش معروف شده، ناخواسته درگیر ماجرای دو مرد مرموز می‌شود. ماهان شریفی، قاچاقچی حرفه‌ای، با ادعای عاشقی وارد زندگی باران می‌شود، در حالی‌که در خفا، قول او را به شیخی عرب داده است. در سوی دیگر، سرگرد آریا مجد قرار دارد؛ افسر تیزبین و شکاکی که یک سال است سایه‌ به‌ سایه به دنبال رد ماهان شریفی می‌گردد و گمان می‌برد باران همدست اوست. اما باران، دختری نیست که تسلیم شود. بی‌ آن‌ که خودش خواسته باشد، میان بازی این دو مرد گرفتار شده، اما تصمیم می‌گیرد به سبک خودش انتقام بگیرد؛ از هردوشان. این بازیِ خطرناک در نهایت به سود کدام‌ یک تمام خواهد شد؟ باران تمجید؟ سرگرد آریا مجد؟ یا ماهان شریفی؟

خلاصه رمان باران عشق و غرور

کش و قوسی به بدنم دادم. برای تسکین درد کمرم، آروم چند مشت زدم. جلوتر چند ون سبز رنگ متوقف شده بودن که با راهنمایی ماهان و افرادش راه افتادیم. ماه تو فاصله زیادی از زمین قرار گرفته و عقربه‌های ساعت خبر از نه نیمه شب رو می‌داد. من و ماهان و دختری که اسمش شقایق بود و نصف دخترها رو ساپورت می‌کرد سوار یک ماشین شدیم و بقیه هم سوار ماشین پشت سریمون شدن. ماهان در شاگرد رو باز کرد و روی صندلی نشست. راننده گفت: سلام آقا مسیر که اذیتتون نکرد؟ -خوب بود. چه خبر از بچه‌ها؟ با سر انگشت اشاره سرش رو خاروند. -اونا ساعت قبل با ون سهرابی رفتن گروه بعدی هم به ساعت دیگه جلدمون می‌شن. چین نازک روی پیشونیش خبر از

جدی بودنش رو می‌داد. -مشکلی که پیش نیومد؟ -نه آقا قربونتون برم. کجا آتیش کنم؟ و استارت ماشین رو زد. کلاه لبه دار سرش رو تنظیم کرد و با چرخش فرمون به خیابون پیچید. -همون جای همیشگی. -به روی چشم. زهرخندی چاشنی لب‌هام کردم و نگاهم رو به درخت‌های بی‌برگ و بار دوختم. خوب کارشون رو بلد بودن چه کسی شک می‌کرد ونهایی که ما رو سوار کرده اتفاقی نیست؟ این بود نقشه‌ اش؟ تا به خودم اومدم، متوجه شدم ون از خیابون‌های چراغونی شهر دور شد و راه آسفالت تاریک رو پیش گرفت و بعد به مسیر فرعی خاکی سرعتش رو رو کم کرد، منطقه مسکوتی که تنها نور چراغ ماشین‌ها مه غلیظ شب رو می‌شکافت. ماهان هر یک دقیقه به ساعت دستش زوم

می‌کرد. تقریباً نیم ساعتی گذشت که ون ترمز کرد. شقایق در رو باز و دخترها رو به بیرون هدایت کرد. حین پایین اومدن رد نگاهم رو به ماهان گرفتم که سیم کارتی تو نگه دارنده موبایلش جا داد و تماسی که بعدش برقرار کرد و تو تاریکی گم شد. از نگاه دخترها وحشت به راحتی خونده می‌شد و تازه خطر رو حس می‌کردن. یکیشون لب باز کرد: وای خدا تو بیابون چیکار می‌کنیم؟! من می‌ترسم. دختری که کنارش ایستاده بود نگاه گذرایی به زمین خاکی و محیط خقفان اور اطرافش انداخت و به تبعیت از حرف‌های اون دختر با صدا و دل لرزیده‌ای گفت: منم همینطور. به همین منوال بقیه هم با حرکت سر، اعتراف‌های اون دو رو تأیید کردن و میونشون همهمه شد. پرخاش شقایق …

دانلود رمان باران عشق و غرور
نامشخص
PDF
دیدگاه کاربران درباره رمان باران عشق و غرور
اشتراک در
اطلاع از
guest
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها