رمان بیم

عنوانرمان بیم
نویسندهخانوم کاف
ژانرعاشقانه، اجتماعی
تعداد صفحه559
ملیتایرانی
ویراستاررمان بوک

دانلود رمان بیم اثر خانوم کاف به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان

رمان بیم داستان زندگی دختری را روایت می‌کند. هدیه اعتماد به نفس زیادی برای رویارویی با آدم‌ها ندارد و بهمین دلیل به مجازی پناه می‌برد! کم کم در منجلاب فرو می‌رود و وقتی به خودش می آید که یک اشتباه جبران ناپذیر را انجام داده! هدیه فکر می‌کند تنهایی می‌تواند مشکل را حل کند ولی برخلاف آن چیزی که تصور می‌کند خیلی زود همه از رسوایی که به بار اومده باخبر می‌شوند …

خلاصه رمان بیم

یک ماهی از عروسی حنا می‌گذشت و الان شدیدا جای خالیش رو حس می‌کردم روزای اول که انگار خونه ماتم کده بود، دوری از حنا برای هممون سخت و ناراحت کننده بود. تنها راه رفع دلتنگی هم تلفن‌هایی بود که به هم می‌زدیم. کار تولیدی رو بخاطر حقوق کم و تایم کاری زیادی که داشتم کنار گذاشتم. حس می‌کردم باید تو یه زمینه که استعدادشو دارم فعالیت کنم ولی هنوزم نمی‌دونستم تو چه زمینه ای استعداد دارم. -دوتا دیگه بده. گیره ها رو کف دست مامان گذاشتم با دندون یخورد از گوشوارشو باز کرد تا راحت تر بتونه وارد پرده کنه. -فردا یه سر برم دکتر مچ دستم باز داره اذیت می‌کنه. پای راستمو که رو پله چهار پایه گذاشته بودم تکون دادم

باعث شد یکم لق بخوره. -فردا حتما برو مامان میگم نمیشه خونمون بره تهران؟ اونجا کلی چیز می‌تونم یاد بگیرم جا اینکه با این پیرزنا پیرمردا کار کنم تازه الان حنا اونجاست احساس غربت می‌گیرتش می‌ترسم از دوریمون دق کنه. مامان چینای پرده رو با دستاش میزون کرد. -لازم نکرده هر دفعه یه بهونه میاری تا سر کار نری من همه زندگیم اینجاست برم تهران چیکار کنم؟ می‌بینی که هر کی رفته تهران سر یه سال نشده باز برگشته. از چهارپایه پایین اومد و بدون اینکه نگام کنه بلندش کرد و بردش سمت حیاط. دنبالش رفتم و حرفش رو ادامه داد. -خارج از کشورم بریم همین آش و کاسه است. تو بیخیال کار شو، چون کار کن نیستی اینقد

مغز ماهارم هر ماه با یه بهونه جدید نخور. یه وری به دیوار تکیه دادم و نالیدم: دیگه بی عرضه تر از دختر خاله نیستم رفت اونجا یه شوهر پولدارم گیر آورد ما چرا نریم؟ اینجا نه پیشرفتی هست نه تنوعی خسته نشدی؟! مامان برگشت تو پذیرایی. مثل جوجه دنبالش بودم و حسابی کلافه شده بود. گره روسریو از بالاسرش باز کرد و انداخت رو مبل، این کارش همیشه عصبیم می‌کرد. روسریش رو تا کردم و گذاشتم رو دسته مبل. -یبار نه ده هزار بار گفتی و هر دفعه هم جوابت رو گرفتی نمی‌دونم چه لزومی داره هر دفعه تکرار می‌کنی؟! می‌خواستم پشت سرش وارد آشپزخونه شم با صدای یالله گفتن بابا عقب گرد کردم. چشم ابرو اومد یکی همراهشه …

دانلود رمان بیم
نامشخص
PDF
دیدگاه کاربران درباره رمان بیم
اشتراک در
اطلاع از
guest
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها