رمان چله نشین تاریکی

عنوانرمان چله نشین تاریکی
نویسندهفاطمه غفرانی
ژانرعاشقانه، اجتماعی
تعداد صفحه2268
ملیتایرانی
ویراستاررمان بوک

دانلود رمان چله نشین تاریکی اثر فاطمه غفرانی به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان

داستان در مورد یک دختری به اسم ژرفاست که لیدر تور است و یک آقای ایرانی به اسم شهریار که مدت زیادی خارج از ایران زندگی کرد و مدیریت یکی از معروفترین برندهای جواهر دنیا را به عهده دارد. این آقا با هویت خارجی خودش به نام رابرت هیل می‌آید ایران تا از خانواده پدریش که سال‌ها قبل او و مادرش را خیلی آزار و اذیت کرده‌اند انتقام بگیرد و ژرفا را به عنوان لیدر انتخاب می‌کند و تقریبا دیگه یک جورایی ژرفا می‌شود دست راستش و همه کارهای تو ایران را راه می‌اندازد. بعد یک مدتی هم کم کم …

خلاصه رمان چله نشین تاریکی

دیشب را به کابوس گذرانده بودم. این شهر و کشور هنوز با من سر ناسازگاری داشت که یک خواب راحت را هم دریغ می‌کرد! کلافه سری به دو طرف تکان دادم که شماره‌اش روی گوشی افتاد. روی تخت نشستم و جواب دادم. صدای پرانرژی اش گوشم را پر کرد. hi locus. Good Morning. Are you ready? -سلام لوكاس صبح به خیر آماده‌ای؟ بی‌حوصله جواب دادم. hi. Yes, I’m ready -(سلام آره آماده ام.) انگار با جواب کوتاهم توی ذوقش خورده بود که کوتاه گفت: جلوی هتل است و بی‌خداحافظی قطع کرد. با تعجب نگاهی به گوشی انداختم و کتم را روی تیشرت سفیدم پوشیدم. با بلند شدن زنگ گوشی به گمان اینکه ژرفاست آن را از

روی تخت برداشتم اما اسم آنا روی آن افتاده بود. جواب دادم و چهره نگران آنا در قاب گوشی نشست. -لوكاس… کمی نگران شدم و ابروهایم بهم نزدیک شدند: چی شده؟ آنا لب گزید و بازدمش را بیرون داد. -م… من امروز توی شرکت شنید که توی ایران اگر تتو داشته باشه بدنت پلیس دستگیر می‌کنه. لب‌هایم را روی هم فشردم و نگاه عاقل اندر سفیهانه‌ای به او انداختم. آنا ادامه داد: یه لحظه نگران شدی و خواستم بگم که بدون کت از هتل بیرون نرید. همانطور که به سمت در خروجی می‌رفتم جمله‌اش را تصحیح کردم: نگران شدم بیرون نری… توی جمله‌های قبلیت هم اشتباه داشتی با لیام فارسی تمرین کنید. آنا پر حرص گفت: لوكاس…

خنده آرامی کردم و به دیوار آسانسور هتل تکیه زدم‌… -آنا من ایرانیم درسته چند سال اینجا نبودم ولی قوانینش رو خوب بلدم که خودمم قربان همین قانون‌ها شدم، کسی که تتو داشته باشه رو نمی‌گیرن یا حداقل من یکی که کل بدنم تتو نیست رو نمی‌گیرن منم اگر کت می‌پوشم برای راحتی خودمه. در آسانسور باز شد و قدمی به سمت بیرون برداشتم.. لبخندم را جمع کردم و با تغییر زبان ادامه دادم: now can I go? Please. (الان من می‌تونم برم؟ لطفا.) آنا لب‌هایش را روی هم فشرد و با تکان دادن سر به بالا و پایین موافقتش را اعلام کرد. بی‌حرف دیگری گوشی را قطع کردم و داخل جیبم انداختم. آنا و لیام خط قرمزهای زندگی‌ام بودند …

دیدگاه کاربران درباره رمان چله نشین تاریکی
اشتراک در
اطلاع از
guest
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها