رمان چون آب در آبگینه
رمان چون آب در آبگینه رمان چون آب در آبگینه

رمان چون آب در آبگینه

دانلود با لینک مستقیم 0 0
دانلود با لینک مستقیم
عنوان
رمان چون آب در آبگینه
نویسنده
ساحل بهنامی (راز.س)
ژانر
عاشقانه
ملیت
ایرانی
ویراستار
رمان بوک
تعداد صفحه
2175 صفحه
دسته بندی
اگر نویسنده یا مالک 'رمان چون آب در آبگینه' هستید و درخواست حذف این اثر را دارید درخواست حذف اثر

دانلود رمان چون آب در آبگینه اثر ساحل بهنامی (راز.س) به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان

علاقه‌ی تندر و عشقش به لیلی بر هیچکس پوشیده نیست! ولی برخلاف تصور همه لیلی دست رد به این عشق می‌زند و دیگری را جایگزین تندر می‌کند! تندر برای بدست آوردن دوباره عشقش رقیب را از میدان به در می‌کند، به بهای ان نابودن شدن زندگی کسی است که ...

خلاصه رمان چون آب در آبگینه

لیلی در برابر در خانه انتظارش را می‌کشد. در حال بیرون رفتن از خانه دست پیش برده و شال روی سر لیلی را جلوتر می‌کشد. لیلی با نگاه خشمگینی شالش را به سر جایش بر می‌گرداند: تو چیکار به شالمن داری؟ اخم می‌کند اما چیزی به زبان نمی‌آورد مبادا دل عزیزش بشکند. لیلی اش قلب کوچک و مهربانی دارد. چطور می‌تواند این قلب کوچک را بشکند! هر چند از زیبایی لیلی‌اش وحشت زده است. مبادا کسی لیلی‌اش را ببیند و دلش را به بازی بگیرد. نگاهی به موهای بیرون زده از شال لیلی انداخته و ماشین را از پارکینگ خارج می‌کند. پیاده می‌شود و در ماشین را باز کرده و دستش را به سمت

لیلی می‌گیرد تا برای سوار شدن کمکش کند. لیلی در حال بالا کشیدن خودش از ماشین سفید و شیک می‌گوید: ماشینت چرا اینقدر بلنده؟ لبخندی می‌زند: خوشت نمیاد؟ همون مدلیه که پارسال گفتی دوسش داری. لیلی متفکر می‌پرسد: واقعاً؟ اون این بود!... بد سلیقه بودما... اسمش چیه؟ پشت فرمان می‌نشیند: هیوندا توسان، ببین چی دوست داری تا عوضش کنم. بی‌حوصله رو برگردانده و به خیابان و مردم در حال گذر چشم می‌دوزد. چرا باید بخواهد بخاطر یک حرفش ماشین به این زیبایی را عوض کند. هر چند بخاطر دارد هزینه زیادی برای این خودرو خرج کرده است. تندر می‌پرسد: عسل انترنه

یا پرستار؟ گیج می‌شود. مهدی گفته است عسل دختر خاله اش است. آهسته پاسخ می‌دهد: پرستار. امیدوار است عسل نام، (دختر خاله مهدی) واقعاً یک پرستار باشد. گوشی را از جیبش بیرون می‌کشد و برای مهدی می‌نویسد: دختر خاله ات پرستاره؟ پاسخی که از مهدی دریافت نمی‌کند نا امید لب هایش را بهم می‌فشارد. تندر پشت چراغ قرمز توقف می‌کند: لیلی؟! به سمتش برمی‌گرد و هوم کشداری تحویلش می‌دهد. نگاهش را از روبرو می‌گیرد: هنوزم نمی‌خوای ازدواج کنی؟ لیلی دستش را به پیشانی‌اش میکوبد: باز شروع کردی؟ مگه بار آخر نگفتم هر وقت خودم تصمیم گرفتم ازدواج کنم بهت میگم ...

دیدگاه کاربران

اشتراک در
اطلاع از
guest
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
صادق هدایت