دانلود رایگان رمان فال نیک اثر بیتا فرخی
دانلود رمان فال نیک اثر بیتا فرخی به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
هانا نیکدل، به وساطت یکی از آشنایان به نام (پیمان) به باغ مهمانی و پذیرایی که خود پیمان و شریکش، مهراد اداره میکند میرودو در آنجا به عنوان مهماندار استخدام میشود، غافل از بازی هایی که دنیا برایش رقم زده …
خلاصه رمان فال نیک
تاريكي عميق کوچه باریک و قدیمی با نور آنی برقی که در آسمان جهید، برای لحظه ای از بین رفت و دوباره جان گرفت. خاموشی و سیاهی مثل چادر بزرگ روی کوچه و خانههایش کشیده شده بود؛ سه خانه ای که یکیشان ته کوچهی بن بست بود و ساختمانش رو به کوچه نبود و از پنجره دو خانه کناری هم حتی کورسوی نور شمعی بیرون نمیآمد که البته در آن ساعت شب به طور قطع ساکنینشان در خواب عمیقی به سر میبردند. تاکسی سمند سر کوچه متوقف شد، دستی کوچک در عقب را باز کرد و دختر نوجوان ظریفی از آن پیاده شد. با دست های کم جانش چمدانی بزرگ را به سختی از روی
صندلی پایین کشید و با قدرتی که از او بعید مینمود در را بهم کوبید مرد راننده نگاهی به او انداخت و گفت: میتونی تا جلوی در ببریش؟ دخترک که حالا بر اثر تقلا کلاه هودیاش تا روی ابروهایش پایین آمده بود دستی چمدان را بالا کشید و با صدایی ضعیف و بی حال جواب داد: چرخ داره! منظورش به چمدان بود حرفش را که زد خواست برود که مرد پیاده شد و سمتش آمد. -بذار همراهت بیام. کوچه باریکه وگرنه تا جلوی در می بردمت؛ برق هم انگار رفته که اینجور ظلماته… بیا بابا جان، نذاشتی چمدونت رو بیارم اما بذار من کمکت کنم تا خونه برسی دخترک که قدش به زحمت تا سرشانه
مرد میرسید نگاه کمی جان دارتر از قبل شد. -من از تاریکی نمیترسم. باز برقی در آسمان جهید و بلافاصله صدای غرش بلند رعدش مرد را تکانی داد. چهره رنگ پریدهی دخترک در نوری که آمد و رفت از زیر هودی به چشمش کشیده شد و ترسی غریب به جانش انداخت در واقع همین که ساعت دو بعد از نیمه شب یک دختر بچه ماشین خواسته و از آن سر تهران تا این آمده بود به قدر کافی مشکوک جلوه میکرد و حالا این چهرهی عجیب و موهای صاف پخش دور صورتش و لباسهای سیاهش او را چون روح سرگردانی مینمایاند که دنبال گرفتن جان آدمهاست. مرد دستش را که برای گرفتن …