دانلود رایگان رمان فردای پس از تنهایی اثر افسانه نیک پور
دانلود رمان فردای پس از تنهایی اثر افسانه نیک پور به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
متین به دلیل سن کم و شرایط نامتعادل خانواده درک درستی از زندگی ندارد و همه دانسته های اندکش محدود میشود به رمان های عاشقانه ای که خوانده است، او به امید داشتن زندگی ای مثل رمان های محبوبش با مردی ازدواج میکند که هیچ شناختی از او ندارد، اما پس از پشت سر گذاشتن دوره کوتاه و تلخ زندگی مشترک با واقعیت های زندگی بیشتر آشنا شده و وارد اجتماع میشود …
خلاصه رمان فردای پس از تنهایی
بدترین لحظات را گذرانده بود. همه جای بدنش از ضربه های بی رحمانهی پدر کوفته بود و درد میکرد، ولی هر چه بود گذشت… اولین بار که نبود بودن مهرانه و بچه هایش هم چیزی از خشم پدر کم نکرد، مهرانه هیچ نگفت جز این که؛ «بابا تو رو قرآن توی سرو صورتش نزنید… پس فردا آبروم جلو فامیل امین میره!» و پدر مراعات آبروی دختر بزرگش را کرده بود. مهرانه هرگز طعم کتک های پدر را نچشیده بود نه دست کم مشت و لگدهایش را. مهرانه دختر سر به راه و باهوش و زیبا و همه چیز تمام خانواده بود. ابتدای بار بود و بهترینها به او رسیده بود! شاید اگر مهرانه هم آخرین فرزند
خانواده و آخرین دختر میشد، آن هم بعد از دختری ستودنی و دو پسر باهوش و باغیرت، چیزی از زیبایی و هوش و کمال برایش نمیماند و او هم باعث سرشکستگی خانواده میشد. رد شدن؟ آن هم سال آخر دبیرستان؟! رد شدن در رشته ای که فقط مال کودن ها بود… تجربی و ریاضی که نبود. فقط حفظ کردنی! اما متین عرضهی این کار را هم نداشت. خشم پدر و ناله و نفرین های مادر تمامی نداشت… گوشش پر بود از حرفها ولی اینبار رنگ و بوی تازهای داشت عصبانیتشان. از پشت در اتاقش، همان جا که ترسان و دردمند نشسته بود گوشش را به در چسباند و نفسش را در سینه نگه داشت.
-نمیدونم من چه گناهی مرتکب شدم که این طور باید کفاره شو بدم؟ مردم دختر دارن منم دختر دارم ای کاش یه موی گندیدهی خواهرش تو تن این بود… ای خاک بر سر من! خاک بر سر تو با این دختر بزرگ کردنت که هیچ هنری به این بی رگ یاد ندادی بفرما جواب بده دیگه من چه جوری سرتوی فامیل و محل بلند کنم که دختر حاج هدایتی این قدر خنگ و نفهمه که همش تو خواب و خیاله و غیرت نداره مزد زحمتای باباشو با یه دیپلم خشک و خالی بده… ای تف به این زندگی! متین با خیزی سریع از در فاصله گرفت، چون پدر یکبار دیگر به در اتاق هجوم آورده بود. صدای مادر از نزدیک در شنیده شد …