رمان فریاد سرخ
عنوان | رمان فریاد سرخ |
نویسنده | میترا حاجیان |
ژانر | عاشقانه، پلیسی، معمایی، جنایی |
تعداد صفحه | 1352 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود رمان فریاد سرخ اثر میترا حاجیان به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
در روستای پدریام، عاشق دختری شدم که برادرش، برادرم را سر نوبت آبیاری درختان کشت. پدرم برای انتقام رفت و او هم شد قاتلِ قاتلِ پسرش. اما پدرِ دختر برای بخشش، شرطی گذاشت؛ باید با دختر نابینا و فلجش ازدواج میکردم. داشتم دختری را به عقد خود درمیآوردم که عاشق خواهرش بودم… سر سفرهی عقد، عشقم بالای سر من و خواهرش قند میسابید و عاقد منتظر گرفتن جواب بله بود که ناگهان در باز شد و خبر آوردند که پدرم در زندان است …
خلاصه رمان فریاد سرخ
به ساعت گوشی موبایلم انداختم ساعت ۵ بعد ازظهر بود یعنی من ساعتی میشد که خواب بودم. به غیر از صدای فرید صدای حرف زدن هم توجه مو جلب کرد. فکر کنم دوباره همسایهها اومدن عصرونه خوری خونهی ما. با شنیدن اسم آفاق خانوم از زبون الناز مثل برق گرفتهها سر جام نشستم. پتوى نازک روم رو که انگار الناز انداخته بود روم رو کنار زدم و رفتم پشت پنجره تا ببینم قضیه از چه قراره خوشحال بودم از اینکه قرار دوباره سپهر رو ببینم. آقا جلال همون خیلی سال پیش خونه شون رو فروخته بودند و به خاطر مشکلاتی که با پدرش داشت، همه چی رو ول میکنه و از روستا میره تا اینکه دوباره بعد از چند سال بعد از مرگ پدرش با برادرها و خواهرشون آشتی
میکنن و مال رو بین خودشون تقسیم میکنن و اونا هم دوباره بر میگردن روستا. به آقا جلال خونهی پدریش رو که سالها بعد از مرگ پدرش خالی مونده بود و چند تا تیکه زمین میرسه، اینا رو خاله آفاق واسه مامان تعریف کرده بود مامان هم واسه من. همیشه از آقا جلال بابای سپهر میترسیدم، اونقدر جذبه داره و بداخلاق که همه ازش حساب میبرن. پشت پنجره گوش وایستاده بودم تا ببینم چی میگن که شانس بام من یار نبود و بعد چند دقیقهای خاله آفاق خداحافظی کرد و رفت. منم سریع موهای بازمو دست کش مو محکم سپردم و اومدم توی ایوون. بعد از یه بغل طولانی و چسبوندن خودم به مامان تا رفع دلتنگی کنم چشمم به کاسهی اش افتاد که کنار ایوون روی
پلهها بود. مامان همون جوری که سعی میکرد خودشو از تو بغلم جدا کنه و از دستم فرار کنه گفت: ماهور مامان… دو هفته نبودی، این جوری که تو بغل کردی پس فردا که ایشالله عروس شدی رفتی خونهی خودت چه جوری میخوای طاقت بیاری. مامان تو حیاط مشغول بود و داشت گلهای شمعدونی و باغچهش رو آب میداد که رو کرد سمت النازو گفت: الناز مادر… یادت باشه رفتیم خونه یه چیزی واسه نوهی آفاق خانوم اینا بخرم و جای ظرف اش بزارم، فعلا اینجا دستم به جایی بند نیست، اینجا به غیر از مغازه همه چی فروش رباب خانوم و شوهرش مغازه ی درست و حسابی که نیست ، فعلا یه بسته نبات و شکلات براش بزار تا رفتیم خونه به چیز درست و حسابی بگیرم …
- انتشار : 07/12/1403
- به روز رسانی : 07/12/1403