رمان فرشته ای اسیر در تاریکی
عنوان | رمان فرشته ای اسیر در تاریکی |
نویسنده | ماری مار |
ژانر | عاشقانه |
تعداد صفحه | 2971 |
ملیت | خارجی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود رمان فرشته ای اسیر در تاریکی اثر ماری مار به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
داستان دختر خیلی جوان روستایی اهل مکزیکه به نام آندریا که بار زندگی و نگهداری از مادر بزرگ بیمارش رو با مشقت روی دوش هاش حمل میکنه و با کار کردن در تاکستان ها و باغات ارباب مانوئل امرار معاش میکند، غافل از اینکه با آمدن دور از انتظار تنها پسر و ارباب زاده ی روستا بعد از ۲۱ سال ، زندگی اش بصورت غیر منتظره ای دچار دگرگونی و تحول میشود بگونه ای که ابتدا مورد خشم پسری که عاشقش بود و بعد کل اهالی روستا شد که ناچار به ترک محل سکونت و روستایش میشود. سرانجام پس از ۲ سال کسی که در حد مرگ از وی متنفر بود پیدایش میکند، یعنی لوکاس کاسترا ارباب زاده ی روستای خود و از آندریا میخواهد تا همراهش آمریکا بیاید بدون داشتن حق اعتراضی…
خلاصه رمان فرشته ای اسیر در تاریکی
منظره ی غروب در تاکستان روستای سان خوزه فوق العاده تماشایی بود. کارگران شاغل در تاکستان خوشه های انگور چیده شده را در جعبه های مخصوص با آرم چاپ شده متعلق به صاحب آن تاکستان مینهادند تا در انبار بزرگی قرار دهند انباری که در ضلع شمالی تاکستان بزرگ یک هکتاری قرار داشت. سرعت زیادی به کار میدادند تا هر چه سریعتر برای استراحت به خانه های خود بازگردند تا صبح فردایی دگر تنها یک نفر بود که از تماشای این غروب دل انگیز نهایت لذت را. میبرد بر تخته سنگی نشسته و در آرامش و راحتی بال لحظات زیبای غروب خورشید را تماشا کند.
دختر جوانی وی را از پشت سر خطاب میدهد: هی(آندریا…. آندریا، تو اینجایی دختر آندریا از روی تخته سنگ پرید و پشت شلوار گشاد مخصوص کارش را تکاند باز چی شده (لولا)؟… تاکستان رو روی سرت گذاشتی. خودت بهتر میدونی چرا اینجام وقت رفتنه و همگی دارن تاکستانو ترک میکنن. خودت که خوب میدونی چرا اینجام اوووفف، دختر حواست به خودت باشه(کارمن)این چند وقت بدطور داره آتیش میسوزونه. آره بابا از روزیکه خانم زیر دست سرکارگر شده تا نوک دماغشو بیشتر نمیتونه ببینه… هوووف لعنتی برم و به کار و بدبختی خودم برسم. نگو باز میخوای پیش (سدرو) بری؟
خوب میدونی از روی ناچاری باید پول بیشتری جمع کنم. همینطور روز به روز داروهای مامان بزرگ گرونتر میشه ایکاش کاری از دستم برمی آمد تا کمکت کنم اما تو از اوضاع زندگیم خبر داری و لولا از روی ناراحتی سر به زیر افکند. من از تو توقعی ندارم دوست خوبم. سپس دختران جوانشانه به شانه ی هم سمت خروجی تاکستان گام برداشتند یهو لولا با شیطنت و منظور گفت: مثل اینکه خیلی شانس با تو یار نبود. آندریا یک تای ابرویش را بالا داد: چطور مگه؟! چون وقتی به تماشای غروب آفتاب میرفتی یهو سروکله اش پیدا شد. -منظورت کیه؟!!
لولا با قیافه حق به جانبی جوابش :داد خودتو به اون راه نزن؛ خوب منظورمو، فهمیدی، خب معلومه اون خوان میگل رو. میگم یه سری کاغذ ماغذ دستش بود که به ارباب (کاسترا) رساند و یه کوچولو زیر چشمی اطرافو دید زد و رفت. آندریا با بی خیالی شانهای بالا انداخت: خب به من چه معلومه دنبال کسی میگشته. لولا طعنه ای به بازوی آندریا زد و با خنده ای آمیخته به شیطنت گفت تو که راست میگی بهت ربط نداره من که خوب خبر دارم چه حسی به خوان میگل داری و قایم قایمکی اونو زیر نظر میگیری و تا چشمت بهش میفته.
دسترسی به دانلود با خرید یا دریافت اشتراک ویژه امکان پذیر است
- انتشار : 20/06/1403
- به روز رسانی : 20/09/1403