رمان قصر سرخ
رمان قصر سرخ رمان قصر سرخ

رمان قصر سرخ

دانلود با لینک مستقیم 2 0
دانلود با لینک مستقیم
عنوان
رمان قصر سرخ
نویسنده
جون هور
ژانر
معمایی، عاشقانه
ملیت
خارجی
ویراستار
رمان بوک
تعداد صفحه
285 صفحه
اگر نویسنده یا مالک 'رمان قصر سرخ' هستید و درخواست حذف این اثر را دارید درخواست حذف اثر

دانلود رمان قصر سرخ اثر جون هور به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان

قصر سرخ، داستان هیون را روایت می‌کند که دختری  فقیر است و با کار سخت و مطالعه، به عنوان پرستار قصر مشغول به کار می‌شود. اما ناگهان زندگی او به هم می‌ ریزد؛ وقتی که چهار زن در قصر به قتل می‌رسند و بهترین دوست و مربی او، به عنوان مظنون شناخته می‌شوند. هیون برای کشف حقیقت و نجات استادش، با اوجین، یک بازرس پلیس جوان همکاری می‌کند. اما این همکاری به زودی به عشق تبدیل می‌شود و هیون و اوجین باید با خطرات و توطئه‌هایی روبرو شوند که ممکن است زندگی آن‌ها را به خطر بیاندازد... این کتاب یک رمان هیجان‌انگیز و گیرا است که با زبانی روان و ساده، داستان یک دختر را به شکل یک معمای تاریخی بازگو می‌کند ...

خلاصه رمان قصر سرخ

روز بعد در راه رفتن به قصر، سری به هه مین و زدم. همه به نظر مضطرب و عصبی بودند، بوی تند مرگ می‌رسید و هنوز لکه‌های خون روی برف وجود داشت. محتاطانه یک شمن را احضار کرده بودند تا مراسمی طولانی برای دور کردن ارواح شیطانی انجام دهد. توانستم در آن آشوب و هیاهو پرستار اوکسون را به کناری بکشم.  از یازده سالگی با هم درس خوانده بودیم و می‌دانستم عقلش خوب کار می‌کند. شرایط هر چقدر هم که وخیم و حاد باشد او آرام و خونسرد می‌ماند. -کی وقت داری؟ تکه ای کاغذ از ساک مسافرتی ام در آوردم و به دستش دادم: می‌تونی از مردم این دور و بر بپرسی ببینی نصف شب دیشب پرستار

جونگسو کجا رفته همه جزئیات رو اینجا نوشتم. اوکسون نگاهی به کاغذ انداخت و گفت: معمولا تو ساعت منع تردد خیابونا خالی‌ان. بعید می‌دونم کسی جوابی داشته باشه. مردد بودم ولی می‌دانستم که اوکسون هم به اندازه‌ی من پرستار جونگسو را دوست داشت و تحسینش می‌کرد: خواهش می‌کنم حداقل یه تلاشی بکن. کاچی به از هیچی. نگاهی به من انداخت: هیون، داری در مورد این موضوع تحقیق می‌کنی؟ گفتم: نه، معلومه که نه، فقط دارم مدرک جمع می‌کنم. کافیه واسه اثبات بی گناهی پرستار جونگسو مدرک کافی پیدا کنم، فقط همین بعدش کارم تمومه. با چشمانی مملو از شک و تردید نگاهم کرد. انگار باورم نداشت.

-من می‌شناسمت هیون، خیلی خوبم می‌شناسمت، یه کاریو شروع کنی تا تهش میری مردد بودو زمزمه کرد: ولی تو دوستمی، باشه. از همه‌ کسانی که می‌شناسم محتاطانه پرس و جو می‌کنم. زمزمه کردم: ممنون. وقتی از هه مین سو رفتم مغازه‌ها کم کم داشتند باز می‌شدند. طاقه پارچه‌ های ابریشمی و گران چینی برای وسوسه کردن ثروتمندان چیده شده بود. ظروف برنجی زیر نور صبح زمستان می‌ درخشیدند. دسته کلاه‌های حصیری و سبدها به خاطر باد کوهستان تکان تکان می‌خوردند. روز جدیدی شروع شده بود و شانه هایم به خاطر خطر جدیدی که پیشرو بود سنگین بودند وقتی بالاخره به قصر چانگ دوک رسیدم ...

دیدگاه کاربران

اشتراک در
اطلاع از
guest
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
صادق هدایت