رمان غربت تنهایی
عنوان | رمان غربت تنهایی |
نویسنده | مهسا فرخیان |
ژانر | عاشقانه |
تعداد صفحه | 709 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | رمان بوک |

دانلود رمان غربت تنهایی اثر مهسا فرخیان به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
ثنا، دختری که در خانوادهای مذهبی بزرگ شده، خانوادهای که حتی یک وعده نمازشان قضا نمیشود. اما در میانشان، او با یک قانون نانوشته طرد شده است. قانونی که در نهایت، به دست کسی شکسته میشود که هرگز تصورش را هم نمیکرد …
خلاصه رمان غربت تنهایی
ثنا وارد اشپز خانه شد و بیتوجه به چشم و ابروهای خواهرش و زن برادرش پشت میز ناهار خوری نشست و ماهیچهی پایش را ماساژ داد. سما: اگر بیل نمیخوره به کمرت بیا کمک کن سفره بندازیم. بیتوجه به سما از روی صندلی بلند شد و به سمت اتاقش رفت. برای رسیدن به راهروی اتاقها که رو بروی آشپزخانه بود باید از پذیرایی و مقابل مهمانها میگذشت، فاطمه خانم با دیدن ثنا لبخندی زد و صدایش کرد. ثنا جان مادر بیا اینجا ببینمت، از وقتی اومدم همش میخوام صدات کنم نمیشه. لعنتی بر شانسش فرستاد و با لبخند زوری به سمت فاطمه خانم رفت. مادرش کنار خودش جا باز کرد تا ثنا هم بنشیند. بلاخره توانست چهرهی دختران فتحی را ببیند، دو تا دوقلو و
دیگری هم مشخص بود فاصلهی سنی کمی با آن دو دارد. فاطمه خانم: ماشاالله هزار ماشاالله چقدر خانم شدی. ثنا لبخند خجلی زد و سر پایین انداخت. -درس میخوندی عزیزم؟ -بله، کلاس یازدهم تجربیام. فاطمه خانم رو به مادرش گفت: پس وقت عروس کردنشهها باید به فکر جهاز باشید براش. تا دهان باز کرد بگوید نمیخواهد ازدواج کند، نمیخواد از این اسارت خودش را در حصار دیگری بیندازد؛ مادرش پیشدستی کرد و اجازهی جواب نداد. -والا من از خدامه عروس شدنشو ببینم. منتها به کی بدمش که مثل سما خیالم راحت باشه؟ خدا خیر بده عمادو بخدا که با پسرام فرقی برام ندارن. فاطمه خانم با لبخند به ثنا نگاه کرد. -نگران نباش داماد خوب کم نیست، اما عماد
هم خیر دنیا و آخرت میبینه وقتی شما اینقدر ازش راضی هستید. سما و راحله و دخترهای فتحی مشغول پهن کردن سفره شدند ثنا هر بار به یک بهانهای میخواست بلند شود فاطمه خانم مانع میشد. از دیدن ثنا و معصومیت چهرهاش سیر نمیشد. ثنا هم از خدا خواسته نشستو با لبخند کمرنگ کنج لبش سما و راحله را حرص میداد. همه با تعارف مادر و برادرهایش سر سفره نشسته بودند و ثنا آخرین نفری بود که به جمع اضافه شد، مسیح، بین خودش و حسین برایش جا باز کرد و برخلاف خواستهاش مجبور شد بین برادرانش جا بگیرد، نمیتوانست دلیل رفتارهای عجیب مسیح را درک کند. اولین بار بود که برایش جا باز میکرد یا غذا میکشید. شاید هم مثل بقیه رفتارهایشان از روی تظاهر بود …
- انتشار : 05/01/1404
- به روز رسانی : 26/03/1404