رمان همیشه تلخ می نوشم
رمان همیشه تلخ می نوشم رمان همیشه تلخ می نوشم

رمان همیشه تلخ می نوشم

دانلود با لینک مستقیم 15 8
دانلود با لینک مستقیم
عنوان
رمان همیشه تلخ می نوشم
نویسنده
مائده فلاح
ژانر
عاشقانه، بزرگسال
ملیت
ایرانی
ویراستار
رمان بوک
تعداد صفحه
1982 صفحه
اگر نویسنده یا مالک 'رمان همیشه تلخ می نوشم' هستید و درخواست حذف این اثر را دارید درخواست حذف اثر

دانلود رمان همیشه تلخ می نوشم اثر مائده فلاح به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان

یکتا شاهد یک اتفاق دشوار و ترسناک بود که سرنوشتش را تحت تأثیر قرار می‌دهد، او تنها فردی ست که علت واقعی مرگ پریا را می‌داند، و حالا هیچ چیز برایش مهم نیست، جزء انتقام! یکتا تا به کجا پیش خواهد رفت و آیا می‌تواند نقشه اش را عملی کند و سر سلامت به در ببرد یا نه ...؟

خلاصه رمان همیشه تلخ می نوشم

روی تخت نشستم باید از مامان می‌خواستم فردا ماشینش را برایم بگذارد‌ فکر کردن به کار فردا و آماده کردن مقدماتش وقت زیادی را از من گرفت. زمانی به خود آمدم که اتاق تاریک بود و صدای سهراب خان هم می‌آمد آنقدر در تنهایی نشسته و گوش به بیرون سپرده بودم که حس شنواییم قوی شده بود چهار سال اینگونه زندگی کرده بود. قبل از آن هم دختر تنها و گوشه گیری بودم که همیشه گوشم به اتاق کناری مامان و سهراب خان بود. اینکه چه می‌کنند؟ چه می‌گویند؟ چرا گردن مامان کبود است؟ از وقتی به

خودم آمده بودم غریبه ای به نام ناپدری هفته ای سه چهار شب خانه مان بود. طول کشید تا درک کنم برای چه اینجاست آن هم زمانی که خود زن دارد. اولین باری که امیر رضا را دیدم دلم برایش می‌سوخت، اما کم کم با دیدن رفتارهای به قول مامان منطقی اش از او هم متنفر شدم به نظرم آدمی بود که ترجیح می‌داد با اوضاع کنار بیاید تا اینکه آن را به نفع خودش تغییر دهد. موهایم را با کلیپس بالای سرم جمع کردم نگاهی به لباسم انداختم و بیرون رفتم سهراب خان روی کانتر آشپزخانه خم شده بود و روزنامه می‌خواند با

دیدنم سر بلند کرده و مثل همیشه با آرامش پرسید: خوبی یکتا جان. -خیلی وقت بود دخترم نمی‌گفت. خیلی مستقیم به او فهمانده بودم که خوشم نمی‌آید "دخترم " به ریشم ببندد. سلام آروم و کوتاهی گفتم مامان روی اجاق گاز مشغول درست کردن کتلت بود. به طرفش رفتم و پرسیدم: میشه فردا ماشینت رو برام بذاری؟ هنوز با من سرسنگین بود. بدون اینکه به صورتم نگاه کند، گفت: آره برای چی می‌خوای؟ کتلتی از روی گاز برداشتم و بدون هیچ توضیحی گفتم: لازمش دارم. متوجه‌ سنگینی نگاه سهراب خان بودم  ...

باکس دانلود

دیدگاه کاربران

اشتراک در
اطلاع از
guest
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Lovely
Lovely
1 سال قبل

رمان زیبایی بود ممنون از نویسنده عزیز.
فقط اخر داستان میتونست با جزئیات بیشتر گفته بشه.در کل خوب بود👌

صادق هدایت