رمان جهنم سرد
رمان جهنم سرد رمان جهنم سرد

رمان جهنم سرد

دانلود با لینک مستقیم 0 0
دانلود با لینک مستقیم
عنوان
رمان جهنم سرد
نویسنده
ساحل بهنامی (راز.س)
ژانر
عاشقانه، اجتماعی
ملیت
ایرانی
ویراستار
رمان بوک
تعداد صفحه
336 صفحه
اگر نویسنده یا مالک 'رمان جهنم سرد' هستید و درخواست حذف این اثر را دارید درخواست حذف اثر

دانلود رمان جهنم سرد اثر ساحل بهنامی (راز.س) به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان

غزال ریاضی مهر، استاد دانشگاهی که برخلاف چیزی که انتطارش را داشت، زندگی زناشویی موفقی ندارد همسرش وحید بیشتر دنبال تفریح و گشت و گزار با دوستانش است و هیچ توجهی به غزال ندارد تا اینکه ...

❌این رمان به هیچ وجه به افراد زیر 20 سال توصیه نمی‌شود❌

خلاصه رمان جهنم سرد

کیفم را از روی صندلی با روکش چرمی کرم برداشتم و در ماشین را گشودم قبل از قفل کردن درها صدایی از پشت سر از جا پراندم متعجب برگشتم و به چهره آشنایی که رو در رویم بود خیره شدم لحظاتی طول کشید تا لب گشود: سلام. -سلام. برای حرف زدن استخاره می‌کرد همین؟ برای سلام گفتن جلوی مرا گرفته بود؟ ته ریشی داشت که صورتش را تو پرتر و مردانه تر نشان می‌داد بینی عقابی‌ اش با چشمان عسلی نگاه تیزی را به فرد مقابل القا می‌کرد. کیفم را رو شانه انداختم و برگه‌هایم را در آغوش فشردم: امری داشتین؟ -منو بخاطر نمیارین؟ چهره آشنایی داشت اما بخاطر نمی‌آوردم.

باید بیاد می‌آوردم؟ کلماتی که می‌خواستم بر زبان بیاورم را مزه مزه کردم متاسفم بخاطر نمیارم من می‌شناسمتون؟ -هادیان هستم خانم، حامد هادیان سه روز پیش باهاتون تماس گرفتم. کاملا بخاطر آوردم همان هادیانی که دینامیک سازه را پاس نشده بود و سه روز گذشته تلفنم را از جا کنده بود. بالاخره به لیست انسداد گوشی ام اضافه شده بود و تماس هایش رد میشد از بودن در برابرش معذب بودم. حس بدی داشتم می‌دانستم هیچ کاری به روی نظرم در مورد نمره اش تاثیر نخواهد گذاشت. اما دور از ادب بود بعد از معرفی اش راهم را بکشم و بروم سرم را کمی خم کردم: من قبلا هم

عرض کردم جناب هادیان متاسفانه کاری از دست من برنمیاد. شما این ترم هم همین درس رو بردارین. -خانم ریاضی من نمی‌تونم اینکارو بکنم با اینکار یه ترم عقب می‌افتم. سر تکان دادم: متاسفم کاری از دستم برنمیاد. اخم هایش در هم رفت چهره سرد و خشنش عصبانی تر هم شده بود لب تر کردم و با ببخشیدی از کنارش گذشتم موبایلم توی کیفم زنگ می‌خورد. مارال پشت خط بود و برای شام دعوتمان می‌کرد. برنامه وحید را نمی‌دانستم اما قول شب را دادم. این مرد با آن نگاه خشمگینش ذهنم را مشوش کرده بود خانم مهبی مسئول آموزش را دیدم کنارش ایستادم و دقایقی به حال و احوال ...

باکس دانلود

دیدگاه کاربران

اشتراک در
اطلاع از
guest
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
صادق هدایت