دانلود رایگان رمان جان و شوکران اثر بهاره حسنی
دانلود رمان جان و شوکران اثر بهاره حسنی به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم
سونا پیرزاد، بعد از اتمام تحصیل به یکی از شهرهای شمالی میرود تا هتل خانوادگیشان را که سال هاست که بسته شده بازسازی و افتتاح کند، در آنجا با خانوادهی (باهر) آشنا میشود که در این راه کمک حالش میشوند، او دل به دل (انقلاب باهر) میدهد، غافل از اینکه پی به نیت اصلی او ببرد …
خلاصه رمان جان و شوکران
ضربه ای به در اتاق خورد و سارای سرش را از لای در داخل کرد پشت سرش ساناز با نگرانی به من نگاه میکرد. -میتونم بیام تو؟ برخاستم و روی تخت نشستم و بالش را بغل کردم. بوی سهند را میداد. از روز قبل که از تشییع جنازه برگشته بودیم من به اتاق سهند رفته بودم و تا آن لحظه از آن جا خارج نشده بودم. چند ساعت اول را فقط در بهت و حیرت بودم. تنها روی تخت دراز کشیده بودم و یکی از تیشرت هایی را که کنار تخت افتاده بود و بوی تن او را میداد، بغل کرده بودم و به سقف خیره شده بودم.
هر چقدر که میگذشت مثل اینکه بیشتر پی به عمق فاجعه میبردم. آن کرختی و بی حسی کم کم از بین میرفت و من تازه متوجه مصیبتی که گریبان مان را گرفته بود میشدم. بعد از چند ساعت آنقدر به هوش و عاقل شده بودم که به گریه بیفتم گریه ای متفاوت با آن گریه ای که در قبرستان کرده بودم. بعضی مواقع آدم نمیداند که برای چه گریه میکند. فقط گریه می کند تا آن غم سنگین که بر دل دارد آب شود و پایین بریزد ولی بعضی مواقع آدم دقیقا میداند که برای چه گریه میکند گریه دوم من دلیلش آگاهی ای بود که
پیدا کرده بودم اینکه دیگر سهند نیست. دیگر کسی هر روز به من زنگ نمیزند دیگر کسی نیست که مثل من به باقالی حساسیت داشته باشد من و سهند خیلی زیاد با هم بحث و درگیری داشتیم. حتی با هم قهر میکردیم ولی به همان نسبت به هم عشق داشتیم. احساس میکردم که خالی شده ام وجودم چیزی را گم کرده است حسی که فوق العاده بیچاره کننده بود. کنارم نشست ساناز هم در را بست و روی صندلی میز تحریر سهند نشست نگاهی به موهایم کرد و گفت: چرا اینا رو اینقدر کوتاه کردی؟ شانه هایم را بالا بردم …
دوستش داشتم قشنگ بود.
دو بار رمان رو خوندم تا حالا.پیشنهاد میکنم قطعا رمان عاشقانه و غمگینی هست.ورق ی دفه برمیگرده و داستان زیر و رو میشه.داستان انتقام خیلی جالب و غمگین بود دلم بدجور واسه طوفان سوخت…سونا بیچارم ازونور…بیچاره طوفان ک زندگی نکرد اصلا، خیلی زندگیش ناجوره…ولی اینکه پایان بندیش خوب بود رو دوست داشتم بعد اونهمه حس بد حس خوبی داشت..
زیبا و خیلی روان نوشته بودن .
خیلی قشنگ بود ممنون از نویسنده محترم خانم حسنی
رماناشون واقعا به دل میشینه
روند کسل کننده ای داشت ولی واس یه بار خوندن پیشنهاد میشه
وقتی برق میره تلفن رو پیغام گیر نمیره خانم نویسنده فعلا یه صفحه خوندم 😐
نوشتن هم دقیقا مثل قنادی است
تمام مواد اولیه اندازه ای دارند که اگر کم و زیاد شود نتیجه مطلوبی ندارد و بلعکس .
و هر قنادی فوت و فن خود را دارد چیزی که اگر بپرسید خیلی ساده میگویند:”دیگه دستم اومده…
و به نظرم خانم حسنی هم دستش آمده!
مواد اولیه کمی غم کمی شادی کمی مسئله روز و دغدغه جامعه کمی روتین خانوادگی کمی هیجان و …
در نهایت خلاقیت و نو آوری به اندازه لازم!
تمام آثار شما رو حداقل ۳ بار خوندم خدا قوت به اندیشه و قلم شما
پر از چالش، هیجان و پایان خوشایند
خیلی عالی بود و بدون حرفهای شعارگونه
سلام میشه پیگیری کنید چرا دان نمیشه
رفع شد
داستان خیلی جالبی داشت
خانم حسنی خیلی کتاب هاشون رو زیبا و روان می نویسن به طوری که خواننده خسته نمیشه
همچنین اتفاقات غیر منتظره ای که در طول داستان بیان شد ، خواندن رو جذاب تر می کنه👌🏻👌🏻👌🏻
خسته نباشید به نویسنده عزیز
من از این مدل قلم خیلی خوشم میاد !!
بنظرم خیلی هم خوب بود رمانش…………….یه جورایی موضوع انتقامی داشت و پایان خوب!
نه اونقدر کلیشه ای بود و نه اونقدر هم متفاوت!! اما خیلی جذاب بود برام.
ممنون از نویسندش!!!!!!!!!!!!