رمان جوزا

عنوانرمان جوزا
نویسندهمعصومه بهارلویی
ژانرعاشقانه
تعداد صفحه2455
ملیتایرانی
ویراستاررمان بوک

دانلود رمان جوزا اثر معصومه بهارلویی با فرمت PDF، ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان – قابل اجرا در اندروید و آیفون

خورشید و رویا از زمان تأسیس شرکت، کارها را تقسیم کرده‌اند و حضور در برخی مراسمات و جلسات کاری را رویا به عهده دارد، زیرا خورشید از رویارویی با حاج فتحی بزرگ دوری می‌کند. اما امروز که خورشید شخصاً در جلسه‌ی شهرداری شرکت کرده، ناگهان با حاج فتحی و کسی که هشت سال است برای او مرده محسوب می‌شود، روبه‌رو می‌شود…

خلاصه‌ی رمان جوزا

کمی صندلی را عقب کشیدم تا اگر می‌خواهد، صندلی میز کناری را بیاورد و کنارم بنشیند، اما او ترجیح داد بالای سرم بایستد و روی صفحه خم شود. موس را تکان دادم و فیلم را کمی به عقب بردم و آهسته گفتم: “این فیلم یا تقطیع شده یا از عمد به‌صورت تکه‌تکه ضبط نشده. بین ساعت یازده و شش دقیقه‌ی دیشب تا دوازده و سی و چهار دقیقه، با مداد، نگاه کن اینجا یازده شبه، هیچ خبری نیست. لپ‌تاپم هم به شارژر وصل نیست. شد یازده و شش دقیقه، حالا یه دفعه دوازده و سی و چهار دقیقه‌ی شب.”

تصویر را گذاشتم روی حالت استپ و با فلش موس، سیم شارژر را که گوشه‌ای از میز آویزان بود، نشانش دادم. فضای اتاق نیمه‌تاریک بود اما قابل تشخیص. کمی پیش‌تر آمد و یک دستش را گذاشت روی میز و سنگینی تنش را انداخت روی آن و آهسته گفت: “از اون یکی زاویه نشون بده.”

این بار تصویر دوربینی را آوردم که از این سمت به قسمت ورودی تسلط داشت. لعنتی! دیروز به عرفانی درست گفته بود دوربین آن کنج پشت در را شکار نمی‌کند؛ همان جایی که او ماهک عرفانی را بغل گرفته بود. در زاویه‌ی این دوربین هم رأس ساعت یازده و شش دقیقه تصویر پرش داشت؛ مثل اینکه برق رفته و برگشته باشد و بعد ساعت روی صفحه، دو و سی و چهار دقیقه را نشان می‌داد. بدون اینکه دست از سر موس بردارم، سرم چرخید رو به بالا و از فاصله‌ی نزدیک نگاهی به او انداختم. “فکر نکنم از دوربین‌های توی راهرو هم چیزی عایدمون بشه.”

نگاهش همچنان به تصویر لپ‌تاپ بود. “منم فکر نکنم. هر کی هست دوربین‌ها رو هک کرده. ممکنه کسی که کامپیوتر خونده…” نگاهش توی سالن گشت و ادامه داد: “تو همین سالن ده پونزده نفری، حداقل چهار پنج تا متخصص کامپیوتر داریم، چه برسه توی کل شرکت. خود دانیال هم استاد کامپیوتر و نرم‌افزاره، حتی مهندس احمدی و همایونی و امیدوار و سارانی، اونا هم مخ کامپیوترن. کارمون سخته این‌جوری.”

“البته یه راهی بالاخره وجود داره، درسته؟ این یه ساعت و نیمو کلا از روی سیستم شرکت پاک کردن؛ یعنی از وقتی طرف اومده توی ساختمون تا رفته، اما…” همان‌طور که من نگاه به او داشتم و او نگاه به مانیتور، بعد از مکثی ادامه دادم: “اما ممکنه بد موقع از شرکت بیرون زده باشه و دوربین یکی از همسایه‌ها شکارش کرده باشه.”

“به نظرت ممکنه چند نفر ساعت دو شب از شرکت بیرون بزنن؟!… بهترین گزینه دوربین بانک کناریه که اون عملاً منتفیه. دسترسی به تصاویر ضبط شده‌ی بانک‌ها فقط با حکم مرجع قضایی قابل دیدنه…”

دسترسی به دانلود با خرید یا دریافت اشتراک ویژه امکان پذیر است

دیدگاه کاربران درباره رمان جوزا
اشتراک در
اطلاع از
guest
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها