رمان کمی تاریک تر

عنوانرمان کمی تاریک تر
نویسندهفرزانه صفایی فرد (Allium - دنیا)
ژانرعاشقانه
تعداد صفحه1284
ملیتایرانی
ویراستاررمان بوک

دانلود رمان کمی تاریک تر اثر فرزانه صفایی فرد (Allium – دنیا) به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون نسخه کامل با ویرایش جدید و لینک مستقیم

این رمان قصه‌ی یک انتخاب است، انتخابی در ظاهر منطقی و عاقلانه که به پشیمانی می‌انجامد، افرا دختری که پا به پای پدر برای تامین مخارج زندگی خانواده اش تلاش می‌کند، در روزهای دانشگاه با پسری به نام آزاد آشنا می‌شود که فرهنگی کاملا متفاوت با او و خانواده اش دارد، پسری که شیفته‌ی چشمان اوست و به او ابراز علاقه می‌کند، علاقه ای که از جانب افرا پذیرفتنی نیست و در همین گیر و دارها شخصی کاملا موجه به خواستگاری افرا می‌آید که از همه نظر برای ازدواج مناسب است اما …

خلاصه رمان کمی تاریک تر

طبق معمول بی خواب شده‌ام. دو شب است که خواب ندارم و مدام فکر می‌کنم اگر حقیقت باشد من دقیقا چه غلطی باید کنم. نگاهی به گوشی خاموشم می‌اندازم و با نفسی که کلافه بیرون میفرستم آرام و پاورچین از اتاق خارج می‌شوم صدای خرویف بابا از سوی سالن می آید. به سمت آشپزخانه که می روم مامان را می‌بینم که دستمال به پیشانی بسته و کنار بابا به خواب رفته است. آرام تر از قبل قدم بر می‌دارم. خوابش سبک است و سر دردهایش بی نهایت سنگین لیوانی آب از کلمن پر می‌کنم و تکیه زده به کابینت ها در تاریکی جرعه ای می‌نوشم.

پنج سال پیش که بابا توانست به هزار بدبختی این خانه‌ نیمه کلنگی را بخرد، هر چه به امیر اصرار کردم من و تو در یک اتاق باشیم تا مامان و بابا هم اتاقی داشته باشند. قبول نکرد اصلا از همان موقع یاغی شده بود مُردشور این سن بلوغ را ببرند که آدم را از این رو به آن رو می‌کند. خدایی قبل از آن امیر قابل تحملتر بود. هر چند که مامان و بابا هم از اول اتاق ها را به ما اختصاص داده بودند اما من هنوز هم حس بدی دارم. به هر حال حریف تحفه‌ی مامان نشدم فقط توانستم قانعش کنم که اتاق کوچکتر را بردارد و او هم با اکراه و یک

هفته سرسنگین بودن، قبول کرد اتاق کمی بزرگتر برای من شد تا مامان و بابا هم بتوانند کمد لباس و وسایلشان را آنجا بگذارند و فقط برای خواب به سالن ال مانندمان بروند و در پناه دیوار جا بگیرند. نگاهم را در تاریکی می‌چرخانم و خانه‌ بابابزرگ را تجسم می‌کنم. یاد آن روزها که در خانه‌ بابابزرگ در کنار مامان بزرگ زندگی می‌کردیم بخیر. خانه‌ تقریبا بزرگی بود. آن روزها من و امیر یک اتاق داشتیم مامان و بابا هم یک اتاق و مامان بزرگ هم اتاق خودش را البته که هر وقت من و امیر به تیپ و تاپ هم می‌زدیم اتاق مامان بزرگ پناهگاه من می‌شد …

دسترسی به دانلود با خرید یا دریافت اشتراک ویژه امکان پذیر است

دیدگاه کاربران درباره رمان کمی تاریک تر
اشتراک در
اطلاع از
guest
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
زرین
زرین
1 سال قبل

من دو تا رمان از این نویسنده خوند(شهر بازی و کمی تاریکتر) هر دو یه تم و داستان ثابت دارند با تغییر در شخصیت ها ولی اصل داستان هر دو یکی بود البته من خوشم اومد از نوشته هاشون