دانلود رمان خزان اثر فاطمه خانقلی
دانلود رمان خزان اثر فاطمه خانقلی به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
خزان بخاطر زن و مادر بودنش محکوم است به سوختن و ساختن، نادیده گرفتن خودش و سکوت در برابر ظلم های همسرش! فریبرز از مردانگی، فقط نشان دادن قدرت خود به خزان و اذیت و آزار او را یاد دارد، و خزانی که بهمراه پسر چهار ساله اش طاها هر صبح در خانه محبوس میشود تا دوباره فریبرز به خانه برگردد …
خلاصه رمان خزان
کلید یدک را از داخل کمد لباس هایم بیرون کشیدم. بعد از نگاهی اجماع به اطراف قفل در را از هم باز کردم چند قدم مانده به هوای آزاد و بالاخره بعد از مدت ها نور خورشید به پوستم خورد اکسیژن و هوای آزاد را به ریه هایمان فرستادیم هوا از بهار فاصله گرفته و به تابستان نزدیک میشود، هرچند حال روزهایش مشخص نیست گاهی باران، گاهی هم آفتابی زلال حالا دیگر فرقی نداشت هوا گرم باشد یا سرد فقط حس رها شدنم را میخواستم. آزادی طعم قشنگی داشت که هرگز تجربه اش نکرده ام. دست کوچکش را در دست داشته و قدم هایمان آرام و شمرده شده بود. باید سراغ پارکی بروم که نیاز
به طی کردن مسافت طولانی نباشد. پارکی که درست در خیابان پائینی قرار داشت. شاید نباید وقت را اتلاف میکردم اما نمیتوانستم ریسک این بیرون آمدن را هدر میدادم ذرهای بیشتر هم هوای آزاد استشمام میکردیم غنیمت بود اصلا دلم کمی قدم زدن میخواهد، همیشه آرزو داشتم خورشید را که وقتی غروب میکند به تماشایش بنشینم یا در سرمای پر سوز زمستان بخصوص شب هایش قدم بزنم در خیابان پرسکوت شهر آرزوهای زیاد اما کوچکی در ذهن و قلبم داشتم که… ادامه جمله را با نفسی عمیق کامل کردم. نرسیده به پارک طاها از شوق دیدن بچههای هم سن خود و محیط شاد دستم
را رها کرد و سمتشان دوید. _آرومتر طاها زمین می خوری… بی توجه به نگرانیام سوار تاب خالی کنار سرسره شد. دقیقه ای نگذشت که لحن پر شیطنتش بلند شد؛ _مامان هلم بده. با لبخندی که سعی در پنهان کردن غم هایم داشتم پشت سرش قرار گرفته و خود را به هل دادنش مشغول کردم دقایقی را اینگونه گذراندیم ضعف و بیحالی مانع از هم بازی شدن با او شد. -طاها من میرم یکم استراحت کنم حواسم بهت هست پسر شیطون. بچه گانه خندیدو من درست روبه رویش جایی برای نشستن انتخاب کردم نیمکت صورتی رنگ. امروز همه چیز دست به دست داده تا بیرون از گود زندگی مرا بهاری جلوه دهد …