دانلود رایگان رمان لجبازی آقا بزرگ اثر ساحل بهنامی (راز.س)
دانلود رمان لجبازی آقا بزرگ اثر ساحل بهنامی (راز.س) به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
یک مهمانی برگزار میشود، و آقا بزرگ در جمع خانواده اعلام میکند که قصد دارد نوه پسری خود رضا را داماد کند، تصمیم جدید و ناگهانی آقا بزرگ همه را در بهت عظیمی فرو میبرد! زیرا همگان واقف هستند که (رضا و مریم) دختر عمو و پسرعمویی هستند که برای هم جان میدهند تلاش ها برای تغییر این تصمیم بی نتیجه میماند و زندگی مریم و رضا در مسیر جدیدی قدم میگذارد …
خلاصه رمان لجبازی آقا بزرگ
گوشی ام را به دست گرفته و گوشهی اتاق نشسته بودم. عمه زینب چیزی گفت. بی توجه بازهم نگاهم را به بیرون پنجره دوختم. مامان با ناراحتی گفت: نمیدونم زینب جون امروز چششده از صبح همینطوریه اینجا نیست هرچی هم میپرسم چته؟ هیچی نمیگه. عمه گفت: جوونه، گاهی خسته میشه همیشه که شیطونی میکنه. وقتی ساکت میشه همه نگران میشیم. مامان گفت: بچم درساش سنگینه. عمه باخنده گفت: خانمی میخواد دکتر بشه الان خسته میشه چند سال دیگه با افتخار به همه میگه دکتره. پرگل وارد شدو گفت: عمه راست میگه مامان جان فردا پس فردا دکتر که شد، نمیتونی گیرش بیاری دو کلمه باهاش حرف بزنی. صدای بابا در ساختمان
پیچید: عترت؟ مامان بلند شدو گفت: برم ببینم اسد آقا چی میگه. با رفتن مامان پرگل با شیطنت پرسید: عمهجان از رضا خبری نشد؟ -راستش عمه جان محسن میگفت رضا زنگ زده گفته حالش خوبه به سرعت چشم از پنجره گرفتمو گفتم: کی زنگ زد عمه؟ پرگل گفت: چه عجب زبونت باز شد. -نگفتی عمه؟ -دیشب زنگ زده. از دیشب خبری از رضا نبود و این نگرانم میکرد عمه زینب بلند شد و گفت: من دیگه باید برم. اومدم ببینم حالتون چطوره. پرگل گفت: عمه جان شما که تازه اومدین. عمه درحالی که از اتاق خارج میشد گفت: دیره عمه جان شهرزادم اومده. برم که تنهاست. بلند شدم از عمه
خداحافظی کنم در اغوشم کشید و به آرامی در گوشم زمزمه کرد: خیلی پکر نباش تو که میدونی کجاست. از اغوشش بیرون آمدم و با تعجب نگاهش کردم چشمکی بهم زد و گفت: فعلا خداحافظ جلوی بابا نشستم و گفتم: بابا بزار برم دیگه. -نمیشه بچه تو تمام زمان مدرسه اردو نرفتی حالا چیشده میخوای بری اردو؟ -بابا اون فرق میکرد. -چه فرقی بچه؟ شانه هایم را بالا انداختم و گفتم: فرق داره دیگه بابا. بابا سرش را تکان داد و بلند شد. گفتم: اسدخان بابا به طرفم برگشت و گفت: من با این حرفات خر نمیشم. دستمو به سرم زدم و گفتم: خاک به سرم بابا من چی گفتم؟ -بچه بشین سر جات …