رمان لیتیوم
عنوان | رمان لیتیوم |
نویسنده | میا شریدن |
ژانر | عاشقانه |
تعداد صفحه | 609 |
ملیت | خارجی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود رمان لیتیوم (جلد اول مجموعه نشان عشق) اثر میا شریدن به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
این کتاب داستان عاشقانهی سراسر هیجانانگیز و پیچیدهی دختر و پسریه که برای هم ممنوعه محسوب میشن و حق این رو ندارن که عاشق هم بشن؛ چراکه ایدن قراره به فرمایش خدایان کلید تحقق یه پیشگویی عظیم باشه و برای محقق شدن این پیشگویی باید با مردی ازدواج کنه که خودش رو فرستادهی خدایان معرفی میکنه، یعنی هکتور. ایدن باید به سن هجدهسالگی برسه تا ازدواج اون با هکتور پیر رسمیت پیدا کنه. اما پیش از رسیدن ایدن به سن قانونی اون اسیر عشقی مخفیانه و ممنوع با ساقی شخصی هکتور میشه. کالدر، ساقی هکتور پسری جوون و بسیار زیباست، بهقدری زیبا که باعث شد هکتور اون رو بعنوان ساقی خودش انتخاب کنه …
خلاصه رمان لیتیوم
در گذر سالها، این بازی ما بود، من و کالدر. اون به طریقی هر جای ممکن گلهای شکوه صبح فشرده شده رو میذاشت تا من پیداش کنم. بیشترشون رو توی معبد میذاشت دور و بر صندلیم تا هر کی که اونو میدید فکر کنه این فقط گلیه که باد از بیرون با خودش آورده. بعضی ماهها، چندین گل پیدا میکردم و بعضی ماهها هیچ گلی پیدا نمیشد. هر چند، بعد از دومین سال، شروع کردم به پیدا کردن اون گلها توی اتاق خوابم، و همیشه نفسم بند میاومد و شوکه می شدم و دستم رو روی دهنم میذاشتم تا با صدای بلند نخندم. چطوری اونها رو اینجا میذاشت، هیچ نظری نداشتم و بدجور میخواستم بدونم که چطوری این کار رو میکنه اما روز بعد
از این که مادر مریام منو در حال بازی کردن با بچههای کارگر دیده بود یه چشمش همهش روی من بود. حتی نمیتونستم به چشمهی مخفی که اوایل ورودم پیداش کرده بودم برم. اون منو مجبور میکرد که کل روز رو پیانو تمرین کنم و هیچ راهی وجود نداشت که بشه از زیرش در رفت. سکوت منو دور میکرد. هر چند عاشق پیانو هم بودم. اون برای ذهنم مثل یک راه فرار بزرگ بود. همون جا مینشستم و در حالی که موسیقی منو در خودش غرق میکرد به کالدر فکر میکردم. از پنجره اتاقم در طبقهی دوم اونو (کالدر رو) تماشا میکردم. یه دید عالی از مسیری که اون آب رو از رودخونه به کابین کارگرها میبرد داشتم. اونو نگاه میکردم
که چطوری همیشه لبخند به لبشه و میخنده، جوری که هر وقت یکی دورش بود، اون شخص هم خندون به نظر میاومد. انگار اون از خودش شادی و لذت و همین طور خوبی متصاعد میکرد. از روی تجربیاتم میدونستم که اون مهربونه، اما همین طور دیدم که چطوری دوون دوون برای کمک به زنی که گاری پر از سبزیجاتش چپ شده بود رفت، اون هم وقتی که می تونست خودشو بزنه به اون راه، و همین طور جوری که خواهرشو رو پشتش سوار میکرد و اونو هر جایی که میخواست میبرد و در حین برگشتن به چیزی که خواهرش گفته بود میخندید متوجهی اینها شده بودم. اون همین طور روی چیزی کار میکرد و نمیدونستم که چیه بعد از این که …
- انتشار : 30/04/1404
- به روز رسانی : 30/04/1404