رمان مادمازل شنل
عنوان | رمان مادمازل شنل |
نویسنده | سی. دابلیو. گورتنر |
ژانر | تاریخی، ادبیات داستانی، ادبیات معاصر |
تعداد صفحه | 213 |
ملیت | خارجی |
ویراستار | رمان بوک |

دانلود رمان مادمازل شنل اثر سی. دابلیو. گورتنر به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
رمان مادمازل شنل به قلم سی. دابلیو. گورتنر، روایتگر زندگی دختری بلندپرواز است که با بهرهگیری از مدلهای لباس مردانه و پیروی از طراحیهایی که در عین سادگی، خاص و گران قیمت بودند خیلی سریع به یکی از تاثیر گذارترین و جنجالیترین شخصیتهای دنیای مد در قرن 20 تبدیل شد …
خلاصه رمان مادمازل شنل
او انعکاس خود من بود، انگار که تصویر خودم باشد در آینه؛ البته اگر از ابتدای زندگی در ناز و نعمت بزرگ میشدم. نه تنها هم مادر داشت و هم پدر بلکه خواهر شیفتهای هم داشت و شوهر خواهری دوست داشتنی که باعث میشد تجسم حقیقی دختری نجیب باشد. نامش آدرین شنل بود دلم میخواست از همان ابتدا که میبینمش از او متنفر باشم. از در بیرون آمد و به استقبالمان شتافت. سه روز در راه بودیم تا به مولان و مدرسه جدید شبانه روزی برسیم. بیشک از ردیف دیوارهای تکراری و ناقوسی دیگر و دروازههای مشابه دلگیر میشدم، اگر که اندام باریک و توده انبوه موهای سیاهش که درست شبیه موهای من بود، این چنین میخکوبم نمیکرد. طوری رفتار میکرد که انگار همه
عمرش ما را میشناخته است. ما را در آغوش کشید و گونههایمان را بوسه زد و من تا ساعتها بعد عطر خوشش را به خود داشتم. با شعف گفت: چه عالی که بالاخره رسیدید. به چهرهاش خیره شدم تا در چشمان پرمژهاش و لبان گشودهاش اثری از تردید بیابم. نمیشد سرزنشش کرد که چرا پیش از آن به نجاتمان نیامده بود، چون هم سن بودیم و در نتیجه زمان فوت مادرم او دختر بچهای بیش نبوده است. اما با وجود این دلم میخواست در دل از او گله مند باشم. ادامه داد: حالا دیگه مثل یه خانواده کنار همیم و دیگه لازم نمیشه از هم جدا باشیم. دیدم که ژولیا با همه وجود جذب شور و حرارت آدرین شده است. باید از این اتفاق خرسند میبودم، چرا که در تمام مسیر فقط از
آینده ابراز نگرانی و ترس کرده بود. اما در وجودم گودال ژرف و عمیقی حس میکردم و متوجه نبودم که این رشک و حسد است که وجودم را احاطه کرده است. البته اگر هم میدانستم زبان به دهان میگرفتم و به اعتراف رضایت نمیدادم. من هرگز پیش از آن به کسی حسادت نکرده بودم. چطور ممکن بود حالا آرزو کنم جای عمه خوش سیرتم باشم. در هفتههای بعدی لحظهای نبود که از او دور بیفتم. هر دو هجده سال داشتیم، بنابراین مجبور بودم هم خوابگاهیاش باشم؛ که بعدها فهمیدم خوابگاه دختران خیریه است و خوابگاه ضلع مقابل ساختمان، انحصاری و مخصوص دختران خانوادههای متمولی بود که برای تحصیل فرزندشان تقبل هزینه کرده بودند. آبازین بود که تکرار میشد …
- انتشار : 03/12/1403
- به روز رسانی : 03/12/1403