رمان مرد

عنوانرمان مرد (MAN)
نویسندهنیلوفر قائمی فر
ژانرعاشقانه
تعداد صفحه501
ملیتایرانی
ویراستاررمان بوک

دانلود رمان مرد (MAN) اثر نیلوفر قائمی فر به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان

داستان دوستی نازلی دختری دبیرستانی، ساده با سبا دختری که ۵ سال از او بزرگتر است، رفاقتی که حرف و حدیثی زیادی دارد، بعد از ۵ سال گم شدن سبا و شایعه کشته شدنش، نازلی متوجه می‌شود که …

خلاصه قسمتی از داستان رمان مرد

شب همه تو حیاط بودیم که مشرف ساحل بود. حاج بابا کباب درست می‌کرد، مامان هم کنارش ایستاده بود و گل می‌گفتن و گل می‌شنیدن روشنک و فرانک گوشی سیا رو گرفته بودن و با چه هیجانی فیلم از گوشی سیا می‌دیدن که اصلا تو عالم واقع نبودن منو سبا هم کنار آتیش نشسته بودیم و حرف نمی‌زدیم با خودم تمام رویدادهای اون روز و زیر و رو می‌کردم و رابطمو با سبا با روابط دوستی‌های گذشته مقایسه می‌کردم. سبا گفت: نباید دستبند و پرت می‌کردم. جواب ندادم و ادامه داد: هنوز فکر می‌کنی شوخی

می‌کنم. -بس كن انقدر تو این سه روز خندیدم که دیگه داره این موضوع مسخره میشه. سبا: می‌خوام یه قول بدی و دیگه حرفشو نزنم تا برنگشتم ازدواج نکن… پوزخند زدم و گفتم: می‌خوای تو عروسیم باشی که شاخ و شونه واسه داماد بکشی سبا: قول بده. -تا روشنک و فرانک هستن ازدواج نمی‌کنم. سبا: قول بده. عاصی شده دستامو بالا آوردمو گفتم: باشه. سبا: تا روزی که برگردم بهت زنگ نمی‌زنم. -ایمیل چی؟ -هیچی. وا رفته گفتم: باشه. سبا: بعد دلیلشو میگم قول بده عاشق نشی. -این که دست من نیست.

سیا با تندی ولی صدای آهسته گفت: چشماتو ببند که عاشق نشی. -دخترا با دیدن عاشق نمیشن اون پسران که از راه چشم عاشق میشن بعدشم عاشق شدن من چه مانعی برای تو داره. سبا نفسی کشید و گفت: تا من بیام کاری نکن خب؟ فقط برو دانشگاه. -شرکتو چیکار می‌کنی؟ لابد میدی دست اون یکی برادر سبا، هان؟ سبا: نه تو نگران شرکت نباش روزی که برگردم بهت زنگ می‌زنم بیا فرودگاه اولین نفر تو باید منو ببینی شاید اون روز خیلی عوض شده باشم واسه همین می‌خوام وقتی برگشتیم تهران با هم به جایی بریم …

دانلود رمان مرد
نامشخص
PDF
دیدگاه کاربران درباره رمان مرد
اشتراک در
اطلاع از
guest
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها