رمان مرثیه ای بر یک رویا
عنوان | رمان مرثیهای بر یک رویا |
نویسنده | هوبرت سلبی جونیور |
ژانر | اجتماعی |
تعداد صفحه | 340 |
ملیت | خارجی |
ویراستار | رمان بوک |
اما سارا، غرق در دنیای وهمآلود تلویزیون، رویای حضور در مسابقه محبوبش را در سر میپروراند؛ رویایی که او را به دام رژیمی سخت و قرصهایی میکشاند که قرار است او را به لباس قرمز جوانیاش بازگرداند. اما این قرصها، دروازهای به دنیایی دیگرند؛ دنیایی وهمآلود و روانگردان که…
خلاصه رمان مرثیهای بر یک رویا
سارا گلد قارب روی صندلی راحتیاش نشست و همان طور که تلویزیون تماشا میکرد. شروع کرد به لاک زدن ناخن هایش، سارا قادر بود موقع تماشای تلویزیون هر کاری را انجام دهد بدون اینکه کلمه یا حرکتی از نظرش دور بماند. شاید زیاد بینقص نبود شاید انگشتش به کمی از لاک ناخن آغشته میشد و کمی ناصاف به نظر میرسید؛ ولی کی بود که متوجه آن شود؟ از چند متر آن طرف تر مثل کاری حرفهای به نظر میرسید و حتی اگر اینطور نبود چه اهمیتی داشت؟ سارا چه کسی را داشت که به خاطرش ناخنهایش را لاک بزند؟ نگران این نبود که کسی بفهمد که لاکش یا دوخت و اتو و شست و شوی لباسش خوب از آب
در نیامده، مهم نبود چه میکند؛ زیرا چشمهای دوخته شده به تلویزیون باعث میشود کار روز و زندگی قابل تحمل تر بشود. سارا دستش را جلو رویش گرفت و در حالی که از میان انگشتان باز شدهاش به تلویزیون نگاه میکرد، ناخن هایش را بررسی کرد. به ناخنهایش خیره شد و در خطای دیدی که ایجاد شده بود، فرو رفت. این طور به نظر می رسید که انگشتهایش بر روی هم کپه شده و او از پشت آنها به تلویزیون نگاه میکند. لبخند زد و دست دیگرش را بررسی کرد. -چه قرمز خوش رنگی، خیلی قشنگه خیلی به اون لباس میاد چند کیلو وزن کم کنی مثل روز اول اندازت میشه. بالاتنه لباسش از روی شانههایش سر خورد و سارا
آن را از پشت به هم رساند و به صندلی تکیه داد تا دوباره پایین نیاید. او عاشق آن پیراهن قرمز بود. باید وزن کم کند میتوانست درزهای لباس را کمی گشاد کند. -توی کتاب خونه حتما کتاب پیدا میشد. فردا میرم یه کتاب پیدا میکنم و از روی اون رژیم میگیرم. یک تکه خامه پوشیده شده با شکلات راددر دهانش گذاشت و اجازه داد شکلات به آرامی آب شود و طعم شکلات را که با خامه ترکیب میشد، چشید و بعد به آرامی آن را بین زبان و سقف دهانش فشار داد و لبخند زد و همان طور که بدنش ذره ذره غرق در لذت میشد. چشمانش را تا نیمه بست. به شدت تلاش میکرد بگذارد شکلات خودبه خود، به آرامی آب شود …
- انتشار : 04/06/1403
- به روز رسانی : 20/09/1403