رمان مهربا

عنوانرمان مهربا
نویسندهمهری هاشمی
ژانرعاشقانه
تعداد صفحه1226
ملیتایرانی
ویراستاررمان بوک

معرفی رمان مهربا اثر مهری هاشمی

رمان مهربا، نوشته‌ی مهری هاشمی، داستانی جذاب و پرکشش است که در قالب فایل PDF برای اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم به صورت رایگان قابل دانلود است. این رمان، ماجرای هونام بخشایش را روایت می‌کند، آقازاده‌ای یاغی که با وجود بیزاری از سیاست و قدرت، به خاطر جایگاه پدرش در مرکز توجه قرار دارد. هونام که پدرش را مقصر مرگ یکی از عزیزانش می‌داند، از خانه‌ی پدری گریخته و به همراه پسرعمو و بهترین دوستش، شرکتی راه‌اندازی کرده است. او در تلاش است تا در این شرکت، زندگی آرامی را تجربه کند، اما دخالت‌های پدرش، او را با چالش‌های جدیدی روبرو می‌کند.

بخشی از رمان مهربا

خسته و کوفته، کلید انداختم و وارد خانه شدم. با اینکه خانه‌ی جدیدمان را به خاطر آپارتمان بودنش زیاد دوست نداشتم، اما بوی غذا و آرامش خانه، کمی از آشفتگی‌ام کاست. به سمت آشپزخانه رفتم. کجا بودند که سر و صدایی از آنها نمی‌آمد؟ پذیرایی کوچک خانه را طی کردم و وارد آشپزخانه شدم، اما کسی آنجا نبود و تنها صدای قل‌قل قرمه‌سبزی خوش‌عطر مامان، فضا را پر کرده بود. با عجله، کمی از آن را با ملاقه برداشتم و به سمت دهانم بردم، اما صدای جیغ مامان که در درگاه آشپزخانه ایستاده بود، هولم کرد و ملاقه به لب‌هایم چسبید و سوختم. -باز از راه نرسیده اومدی سراغ گاز؟ لب پایینم را توی دهنم کشیدم و جیغ زدم:

آی سوختم. ملاقه را روی ظرفشویی انداختم و بال‌بال زدم، خیلی سوخته بودم، وای خدا لب‌هایم پف کرد. مامان جلو آمد، به جای نوازش، با کف دست محکم به کتفم کوبید. -بیا برو اون‌ور دست‌وپا چلفتی. -آی مامان دردم گرفت، کو اون عاطفه مادری؟ مگه من سر راهی‌ام؟ کمی هولم داد و انگشت اشاره‌اش را سمتم گرفت. -تو اگه دردت می‌اومد باز نمی‌اومدی سمت گاز. چند بار تا حالا گفتم به غذاها ناخنک نزن، تو مثلاً دختری، محض رضای خدا یک‌کم سنگین باش. الان هم بدو برو لباست را عوض کن شام بخوریم، بابات گشنشه. لبم را کج‌وکوله کردم و حین باد زدن لبم گفتم: باشه، ترنج کجاست؟ کنار ظرفشویی ایستاد و حین برداشتن بشقاب‌ها از روی آبچکون جواب داد:

تو اتاقه مثل همیشه. تیام هم شام با امیرمحمد و دایی رفته بیرون. بدو ترمه. دست‌هایم را به حالت تسلیم بالا بردم: چشم مامان خوشگلم، رفتم. نگاه از او گرفتم و سمت اتاق مشترکم با ترنج راه افتادم، اما باز میانه‌ی راه دلم طاقت نیاورد و سمت اتاق مشترک بابا و مامان رفتم و تقه‌ای به در زدم. -بابا جونم، دختری که از همه بیشتر دوستش داری اومده. صدای توأم با خنده‌اش توی گوشم پیچید و دلم برایش ضعف رفت. -بیا تو پدرسوخته. در را باز کردم و …

توجه: این متن صرفاً جهت معرفی رمان است و شامل دانلود غیرقانونی یا نقض کپی‌رایت نمی‌شود. برای تهیه‌ی نسخه‌ی کامل رمان و حمایت از نویسنده، آن را خریداری کنید.

دسترسی به دانلود با خرید یا دریافت اشتراک ویژه امکان پذیر است

دیدگاه کاربران درباره رمان مهربا
اشتراک در
اطلاع از
guest
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها