رمان موهایم را تو بباف
عنوان | رمان موهایم را تو بباف |
نویسنده | سیده حنانه حسینی |
ژانر | عاشقانه، اجتماعی |
تعداد صفحه | 157 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود رمان موهایم را تو بباف اثر سیده حنانه حسینی به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
الینا نریمان دانشجوی تئاتر است او در یک خانواده ثروتمند و بیقید زندگی میکند، مادرش هم مدتها قبل با استاد موسیقی اش ازدواج کرده او را تنها گذاشته است! الینا علاقهای به دنیای پدرش و خانهشان ندارد و همیشه کمبود پدری واقعی و مادری دلسوز را احساس میکند! یک روز در دانشگاه که الینا از روابط روزمره با دوستان و کلاسهایش خسته است، در حال قدمزدن به کافهای به اسم «کافه کتاب» که تازه در نزدیکی دانشگاه بازشده، میرود، وقتی برای سفارش دادن کاپوچینو به سمت پیشخوان میرود، متوجه میشود مرد میانسال تقریبا چهل و چند ساله صاحب کافه دچار نقصی در پای خود است طولی نمیکشد که …
خلاصه رمان موهایم را تو بباف
وارد خانه که شدم بوی دود و قهقهه هایشان فضای خانه را همچون همیشه کثیف و غیرقابل تحمل کرده بود. میز قمار به قوت خودش باقی است تا بساط عیش و نوششان را تکمیل کند. آهسته در را بستم و خوشبختانه آنقدر مشغول بودند که هیچ کدام متوجه حضورم نشدند هنوز واژه مناسبی برای وصف پدرم نیافته ام بی مسئولیت؟ بی لیاقت؟ بی غیرت؟ نمیدانم! فقط این را میدانم که همواره از حضور پدری دلسوز و مهربان در زندگی ام محروم بوده ام. وارد اتاقم می شوم و لباسهایم را عوض میکنم. این اتاق تنها مامن و پناهگاه من است…
دیوارهای صورتی اتاقم را با روتختی و پرده یاسی ست کرده ام. همه چیز اتاقم ساده و دوست داشتی است. همه آنها سلیقه و انتخاب خودم هستند. خودم را روی تخت پرتاب میکنم و به فکر فرومیروم!! هیچ وقت این تنهایی بی وقفه ام را هضم نکردم هنوز هر روز آزارم میدهد! در این سی سال عمرم هیچ وقت همدل و هم زبانی برای حرف زدن نداشتم. مادرم!! او تخم نفرت از عشق و جنس مخالف را دلم کاشت… همان موقع که با استاد موسیقی اش فرار کرد و من بیمادر شدم! و البته بی پدر… آن روزها را هیچوقت فراموش نمیکنم،
پدرم در خانه با عصبانیت راه میرفت و به زمین و زمان بد و بیراه میگفت وقتی من که فقط پنج سال داشتم سراغ مادرم را گرفتم به من گفت او مرده اما من هیچ وقت نفهمیدم چرا گریه نمیکند؟ چرا سیاه نمیپوشیم؟ چرا به قبرستان نمیرویم؟ همیشه بی صدا و در این اتاق گریه کردم جرأت نداشتم برای مادرم جلوی او گریه کنم یک بار وقتی متوجه چشمان قرمز و پف کرده من شد سیلی محکمی به صورتم نواخت اتمام حجت کرد که اگر یک بار دیگر اشک من را برای مادر ببیند از خانه پرتم میکند بیرون!!! من فقط پنج سال داشتم …
- انتشار : 21/02/1402
- به روز رسانی : 20/09/1403