دانلود رایگان رمان نظربازان اثر مریم ثروت (moon shine)
دانلود رمان نظر بازان اثر مریم ثروت (moon shine) به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون نسخه کامل با ویرایش و لینک مستقیم رایگان
سرمه دلداده است و دلدار است. دلداده به عشق پسردایی مهربان خود یاسین و دلدار پسر دایی دیگرش یزدان! عشق یک طرفهی او به یاسینی که از وجود این عشق بی خبر است و با مهربانی های بی شمارش دل سرمه را بیشتر از قبل مجنون میکند! بالاخره در میان تمام این تب و تاب های عاشقانه پای محمد امین به زندگی سرمه باز میشود، محمد امینی که امین دردهای سرمه میشود …
خلاصه رمان نظربازان
زندگی کم کم روی خوشش را نشانم میداد.. ماهها پشت هم میگذشت.. تابستان هم رو به تمامی بود و از منیت من، من جدیدی میساخت. سرمهای که به خاطر ياسين حتى نوع لباس و پوششم اختیاری نبود حالا کم کم پوست میانداخت. حالا که گاهی یواشکی و بی بهانه وقتی صدای موسیقی هدفون گوشهایم را پرکرده بود روی جدولهای کنار خیابون راه میرفتم گاهی برای دل خود بستنی میخریدم و دلک دلک کنان از میان عابران میگذشتم و لبخند میزدم. من دختری با کفش های کتانی شده بودم.. پر از حس شیرین زندگی.. کم کم خورشید هم لبخند میزد. اما شنیدن خبری از شیراز باز
هم کلاف زندگیم را درهم پیچید. تو گویی سرمهای که بیست سال پیاپی عاشق یاسین بود همچنان مثل اتش زیر خاکستر گه گاهی رخ نشان میداد و حال و هوای دلم را ابری میکرد. -سرمه کی میای شیراز ..؟ -فعلا نمیتونم بیام مامان.. -مگه میشه؟ ناسلامتی عروسی پسر داییته..؟ -خب باشه.. به سلامتی و دل خوش.. من که نمیتونم به رئیس شرکتم بگم عروسی پسر دایی عزیزتر از جانمه و تو این حاگیر واگیر کارهای پروژه یه هفته بهم مرخصی بده میخوام بزنم برقصم.. -خدا مرگم بده. این چه مدل حرف زدنه..؟ -خب اخه شما گیر دادی اعصاب برای ادم نمیذاری.. دو هفته است
یه سره زنگ میزنی کی میایی من که همون اول گفتم نمیام .. -من این حرفها حالیم نمیشه.. شیش ماه رفتی نمیخوای برای پسرداییت بیایی باشه اما برای مادرت که باید بیایی من تو دار دنیا یه دونه دختر بیشتر ندارم اون هم رفته حاجی حاجی مکه انگار نه انگار که پدر و مادری داره.. اخه من تا کی باید از دستت بکشم؟.. هی گفتم شوهر کن همینجا کنار خودم بمون دلم برنمیداره ازم دور باشی گفتی میخواین به زور شوهرم بدین.. میخوام روی پای خودم بایستم.. بفرما حالا سال تا سال حال مادر و پدر پیرت رو نمیپرسی. چشم هایم را با عصبانیت بستم.. دوباره موتور مامان روشن شده بود …
رمان قشنگی بود
مسخره ترین رمانی که خواندم همین بود 💔
دیقن