رمان نقطه شبنم

عنوانرمان نقطه شبنم
نویسندهفرزانه صفایی فرد
ژانرعاشقانه
تعداد صفحه3046
ملیتایرانی
ویراستاررمان بوک

دانلود رمان نقطه شبنم اثر فرزانه صفایی فرد با فرمت PDF، ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان – قابل اجرا در اندروید و آیفون

نادرخان، از طلافروشان قدیمی و نامدار شیراز، همچون پدرسالاری مقتدر، تمام اعضای خانواده‌اش را تحت سلطه‌ی خود دارد و در واقع بر آن‌ها حکومت می‌کند. کار و زندگی همه‌شان وابسته به اوست، تا جایی که در خصوصی‌ترین مسائل‌شان دخالت می‌کند و عمدتاً هم به نتایج مطلوب خود می‌رسد. مگر در چند مورد خاص! دو فرزند و یک نوه؛ آن‌ها که نتوانستند زیر بار این سلطه‌ی ناعادلانه زندگی کنند و مقابل نادرخان ایستادند. اما مسلماً ایستادن مقابل نادرخان بهایی دارد که همه‌کس حاضر به پرداخت آن نیست…

خلاصه‌ی رمان نقطه شبنم

خانم گل، در تاریکی اتاق، پای سجاده نشسته بود، دور از نور اندک آباژور بلند گوشه‌ی دیوار. می‌خواست برای خواهرش نماز وحشت بخواند… نماز وحشت که مبادا حنا خانم، تنهایی در خانه‌ی جدیدش، به وحشت بیفتد؟ چند دقیقه‌ای بود که نشسته بود و انگار پاهایش توان ایستادن نداشتند. باز هم گریه کرده بود، باز هم بیشترش برای حنا خانم نبود و باز هم همه فهمیده بودند و دهانشان را بسته بودند. دلش پیش باران بود، پیش باران و وحید. وحید که با انبوهی از دستگاه و سیم و سرم، روی تخت بیمارستان خوابیده بود. نه، راستش این بود که دلش پیش آن مربع کوچک گوشه‌ی قبرستان بود که ظهر، موقع برگشتن از دارالرحمه، فهمیده بود حسین آنجا بوده و نادرخان از شنیدنش به طینوش غضب کرده و طاهره هم برای عطیه قیافه گرفته بود که از پس یک بچه‌ی کوچک برنمی‌آید! هیچ‌کس هم به آشفتگی پژمان توجه نکرده بود، باز هم هیچ‌کس جز نادرخان که با نگاهش برای او هم خط و نشان کشیده بود.

در اتاق باز شد و نادرخان، عصازنان، داخل آمد. انگار همین خانم گل نبود که تا لحظه‌ای پیش توان ایستادن روی پاهایش را نداشت. زود بلند شد و قامت بست. “الله اکبر.” نادرخان چند ثانیه قامت خانم گل را نگاه کرد. یعنی به چشم او هم می‌آمد که در همین دو سه ماه، چقدر شانه‌های همسرش خمیده شده بود؟ بعید بود. راستش چشم‌های نادرخان خیلی ضعیف بود و هنوز عدسی متناسب با وضعیتش اختراع نشده بود؛ چشم‌هایی که فقط چیزهایی را می‌دیدند که خودش می‌خواست.

نادرخان سمت در چرخید و بیرون رفت. در دوباره بسته شد. صدای تق‌تق عصایش آن‌قدر در گوش خانم گل پیچید تا محو شد. نفهمید چه خوانده، نمازش را شکست و استغفار گفت. دوباره قامت بست. “الله اکبر.”

همه بعد از مراسم آمده بودند خانه‌ی نادرخان. همه، به جز آن‌ها که سال‌ها بود جایی در این خانه و زندگی نداشتند. حتی بردن اسمشان هم ممنوع بود…

دسترسی به دانلود با خرید یا دریافت اشتراک ویژه امکان پذیر است

دیدگاه کاربران درباره رمان نقطه شبنم
اشتراک در
اطلاع از
guest
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها