رمان اردوگاه بطریهای گمشده
عنوان | رمان اردوگاه بطریهای گمشده |
نویسنده | لیزا گراف |
ژانر | معمایی، فانتزی، ادبیات کودک و نوجوان، ادبیات معاصر، ادبیات داستانی |
تعداد صفحه | 254 |
ملیت | خارجی |
ویراستار | رمان بوک |

دانلود رمان اردوگاه بطریهای گمشده اثر لیزا گراف به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
کتاب حاضر با داستانی هیجان انگیز و پر ماجرا مناسب برای نوجوانان است. تابستان است و همه راهی اردوگاه شدهاند، هر کدام از بچههایی که در این مکان حضور دارند دارای استعدادهای ویژهای هستند. یک بطری که از استعداد خاصی پرشده به اعماق دریاچه انداخته می شود و اتفاقات عجیبی بطور پیوسته به وقوع میپیوندد …
خلاصه رمان اردوگاه بطریهای گمشده
چاک، که تازه وارد کلبهی شمارهی هشت شده بود مشت دست راستش را بازو بسته کرد میدانست که خواهرش کنار او ایستاده و با او از یک هوا تنفس میکشد و منتظر تصمیم اوست. این آگاهی برایش دردناک بود. دو تخت دو طبقهی خالی در کلبهی شماره هشت وجود داشت. یعنی چهار رختخواب خالی. تا اینجا فقط مایلز و رنی جای خوابشان را انتخاب کرده بودند. چهار تخت خالی و دو دختر که گوشهی کلبه ایستاده بودند و به زمین خیره شده بودند. تصمیم گیری برای انتخاب جای خواب نباید برای چاک و الی به کاری سخت تبدیل میشد اما شده بود. الی با نوک کتانیهای آبی کم رنگش به زمین لگد زد و گفت: یه قورباغه بیرون کلبهست مال
این طرفها نیست که اینم خیلی عجيبه. مکث کرد، انگار منتظر بود چاک چیزی بگوید. چاک حرفی نزد. -میخوای ببینیش؟ الی دست چپش را که نزدیک دست راست چاک بود دراز کرد. چاک با وجودی که ته دلش راضی نبود، دست خواهرش را گرفت. و به محض لمس دست او جرقه را احساس کرد. جرقهی سردی که مثل بستنی در یک روز گرم بین آنها ردو بدل شد. استعداد، همراه سرما از بالا خزید و وارد بازوی سینهاش شد. قورباغهی بیرون کلبه قور قور کرد یک قورباغه درختی دهان سفید. چاک حالا دیر میتوانست تشخیص بدهد. نر، کم سن و سال با پوست سبز روشن و گلوی سفید که بالشتک هایی قلنبه از انتهای انگشتهایش بیرون زده بود.
چاک تمام اینها را حتی بدون دیدن حیوان هم می دانست. این را هم میدانست که قورباغه درست بیرون از در کلبهی آنها چندک زده و گلوی قورباغهای اش را باد میکند. طوری که انگار منتظر اتفاقی چشمگیر و خارق العاده باشد. الی گفت: بعد از اینکه چمدونامون رو باز کردیم میتونیم برای نمایش استعداد تمرین کنیم من چند تا ایدهی خیلی خوب دارم… اولش فکر کردم که به قورباغهها بگم که بپرند روی صحنه و بعدش تو… چاک دستش را از دست الی بیرون کشید اما فوراً دستش را دوباره به سمت خواهرش دراز کرد و گفت: الکی نگو که میتونی با قورباغهها حرف بزنی. محال بود که چاک جلو چشم سیصد تا بچهی اردوگاه و پدر و مادرهایشان …
- انتشار : 26/11/1402
- به روز رسانی : 20/09/1403