رمان سنگ کاغذ قیچی
رمان سنگ کاغذ قیچی رمان سنگ کاغذ قیچی

رمان سنگ کاغذ قیچی

دانلود با لینک مستقیم 0 0
دانلود با لینک مستقیم
عنوان
رمان سنگ کاغذ قیچی
نویسنده
رویا رستمی (روها)
ژانر
عاشقانه، هیجانی
ملیت
ایرانی
ویراستار
رمان بوک
تعداد صفحه
872 صفحه
اگر نویسنده یا مالک 'رمان سنگ کاغذ قیچی' هستید و درخواست حذف این اثر را دارید درخواست حذف اثر

دانلود رمان سنگ کاغذ قیچی اثر رویا رستمی (روها) به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان

ماهور ناخواسته شاهد یک ضرب و شتم است، دعوایی ناموسی بین باراد و یک مردم آزار، ماهور بعد از دیدن آن صحنه پا به فرار می‌گذارد ولی باراد و بهروز، او را تعقیب کرده و منزلش را پیدا می‌کند، حالا بعد از سه روز خانه نشینی، ماهور مجبور است برای رفتن به کار از خانه خارج شود و ...

خلاصه رمان سنگ کاغذ قیچی

سه روز بود پایش را از خانه بیرون نگذاشته بود. با هزار کلک دروغ و سرفه‌ های الکی پشت تلفن توانسته بود مرخصی بگیرد هرچند احسان برای راست و دروغ کردن سرماخوردگیش یک سر به خانه شان آمده بود مطمئن که شد خوب است دوباره سرگرم کارش شد. اينم مثلا نامزد بود مرخصیش تمام شده بود و هنوز ترس داشت. هر روز همین که مادرش از خانه بیرون میرفت و برمی‌گشت می‌پرسید کسی آن اطراف پرسه نمی‌زند؟ و هربار مامان زهرایش مشکوکانه به سوالش گفته بود نه! هر بار با شنیدن نه انگار آجری به آجر

آرامش قلبش اضافه می‌شد. امروز مرخصیش تمام می‌شد و باید به اداره می‌رفت. کش چادرش را پشت موهایش انداخت و با بسم‌الله از خانه بیرون زد. کاش یک ماشین داشت حداقل! با ترس نگاهی به اطراف انداخت. نه کسی بود و نه حتی مورد مشکوکی! نفس پر اضطرابش را بیرون داد و قدم هایش را محکم به سر خیابان برداشت. اگر زود تاکسی بگیرد و خودش را به اداره برساند دیگر خطری تهدیدش نمی‌کرد. برگشتن هم بلاخره جوری احسان را راضیم کرد که به خانه برساندش ماشین داشت می‌خواست چکار وقتی

عرضه‌ی رساندن خانمش را هم نداشت. سرخیابان که رسید لبخند زد. از خوان اول گذشت. چادرش را سفت گرفت که کسی را کنارش حس کرد قبل از اینکه برگردد چاقویی درون پهلویش نشست. -بی سروصدا میای سوار میشی قبل از اینکه تو پهلوت فرو بره. عزرائیل هم دقیقا به همین وحشتناکی برای گرفتن جان می‌آمد؟ تند اطرافش را پایید لامصب چه خیابان خلوتی داشتند. سرصبح و این خلوتی؟ نوک تیز چاقو کمی بیشتر به سمت پلویش فرو رفت که آخش بلند شد. -يا الا راه بیفت. پشت کمرش عرق سردی پایین آمد ...

دیدگاه کاربران

اشتراک در
اطلاع از
guest
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
صادق هدایت