رمان سرزمین من باران می خواهد

عنوانرمان سرزمین من باران می خواهد
نویسندهگیسوی پاییز (نشمیل قربانی)
ژانرعاشقانه، مذهبی، اجتماعی
تعداد صفحه1002
ملیتایرانی
ویراستاررمان بوک

دانلود رمان سرزمین من باران می خواهد اثر گیسوی پاییز (نشمیل قربانی) به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان

پرستش، پرستاری خوانده و در یک خانه‌ی سالمندان مشغول به کار است، نامزدش اهورا، بخاطر عقاید و ظاهر پرستش بعد از چهار ماه او را طلاق می‌دهد، با ورود یک مهمان جدید به خانه‌ی سالمندان زندگی صفحه‌ی جدیدی را برای او باز می‌کند …

خلاصه رمان سرزمین من باران می خواهد

روی تخت نشستم. یسنا هنوز خواب بود برای همین بی سر و صدا بلند شدم هنوز در اتاق را باز نکرده بودم که صدایش باعث شد از جا بپرم: یه لیوان آب بیار برام. سر چرخاندم و نگاهش کردم دست روی پیشانی گذاشته و چشمانش بسته بود. سر به تاسف برایش تکان دادم و با نگاهی به ساعت روی میزم گفتم: یازده شده نمی‌خوای بلند شی؟ بدون باز کردن چشمانش جواب داد: نیست تو سه ساعت بیداری که به من میگی بلند شو؟ خوبه خودتم الان بیدار شدی! به صدای دو رگه از خوابش خندیدم: بخواب هنوز تا شب راه زیاده! از اتاق بیرون آمدم و برای پیدا کردن مادر سرک کشیدم، نبود!

نه توی آشپزخانه و نه اتاق ها داخل سالن پذیرایی کنار میز ایستادم و به دفترهای حساب و کتاب بابا چشم دوختم. معلوم بود دیشب باز هم سرگرم بوده. جمع و تفریق‌هایش را نگاه کردم و عددی که دورش خط کشیده بود. هفته‌ی دیگر موعد اجاره‌ی خانه بود و قطعاً آن عدد مقداری که کم داشت چشمم روی اعداد دودو زد، باز کم آورده بود. لبم زیر هجوم دندان هایم له شد. لعنتی به خودم فرستادم کاش برای عوض کردن خانه همپای ستایش نشده بودم. با باز شدن در یکباره چرخیدم. نمی‌خواستم حین دید زدن دفترها دیده شوم. حس می‌کردم غرور پدر لابه لای آن ارقام بیتوته کرده و سرک

کشیدن من می‌تواند آن را جریحه دار کند. مادر وارد شد و با دیدنم چشم گشاد کرد: بیدار شدی مادر؟ سر تکان دادم: سلام بله. یازده ست. مادر نگاهی به ساعت دیواری انداخت: کی یازده شد؟ برنجم دیر شد. قدمی به جلو برداشتم الان می‌ذارم کجا بودین؟ نگاهش رو صورتم نشست و گویی متوجه سوالم نشد که گنگ نگاهم کرد. ابروهایم کمی به هم نزدیک شد: خوبین مامان؟ سریع به خودش آمد: هان؟ آره مادر خوبم. دوباره با تردید گفتم: پرسیدم کجا بودین؟ چادر را از سرش برداشت و روی چوب رختی آویزان کرد: رفتم همسایه ها رو دعوت کنم برا سفره. اخم کمرنگم بیرنگ شد …

دانلود رمان سرزمین من باران می خواهد
نامشخص
PDF
دیدگاه کاربران درباره رمان سرزمین من باران می خواهد
اشتراک در
اطلاع از
guest
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Fatemeh
Fatemeh
4 سال قبل

لینک دانلود مشکل داره

داريوش گل عليزاده
داريوش گل عليزاده
5 سال قبل

سلام
سوالی داشتم؛