رمان سایه ای بر بالین

عنوانرمان سایه ای بر بالین
نویسندهمهرنوش صفایی
ژانرعاشقانه، اجتماعی
تعداد صفحه150
ملیتایرانی
ویراستاررمان بوک
رمان سایه ای بر بالین

دانلود رمان سایه ای بر بالین اثر مهرنوش صفایی به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان

زن جوان بیوه‌ای ، ناخواسته گرفتار رابطة مبهمی می‌شود که تمام زندگی‌اش را تحت تاثیر قرار می‌دهد و از او که خود یک روان‌شناس و مشاور زبده است ، یک زن افسردة سرخورده می‌سازد . رمان حاضر حکایت تمام زنان و دخترانی است که به طمع ثروت و شهرت و رفاه مادی وارد زندگی مردانی می‌شوند که دارای همسر و خانواده هستند ؛ حکایت تمام زنان و دخترانی که برای جذابیت‌های ظاهری افراد ، بیش‌تر از سلامت روانشان و برای مادیات بیش‌تر از معنویات ارزش قائلند . در این رمان مانند دیگر آثار نویسنده ، داستان از دیدگاه روان‌شناسی ، مذهبی و فلسفی تحلیل و موضوع اصلی داستان یعنی همسر دوم بودن به بحث گذاشته شده است ..

خلاصه رمان سایه ای بر بالین

صبحی روشن و آفتابی است اما هوای دل من عجیب ابری است…نه…بارانی در کار نیست…گریستن کافی است…چه
فرقی می کند من هم مثل یکی از هزاران زنی هستم که نا خواسته به سمت سرنوشتی می روند که دلخواه آنان نیست..قانون دنیا همین بوده و هست….زندگی همیشه مسیرش را طی می کند بی آنکه از مسافرش بپرسد آیا از راهی که در آن افتاده راضی هست یا نیست؟
قدم هایم آهسته اند اما اطمینانی در آن هاست که در قدم های هر کسی نیست…قبول من بازنده ام…اما بازنده ای که
قطعا این جا آخرین بازی اش نبوده و نیست….
هیچ چیز فرقی نکرده…این خیابان هنوز هم همان خیابان است حتی در ردیف درختان سبز سر در هم کشیده اش هم توفیری نیست…هنوز هم از پیچ کوچه که می گذری نمای پیش رویت برج شقایق است…هنوز هم سر به فلک کشیده و با شکوه ایستاده تا با صلابتش به آدم هایی دهن کجی کند که هنوز هم نمی دانند که همه چیز دنیا با صلابتش به آدمهایی دهن کجی کند که هنوز هم نمی دانند که همه چیز دنیا از خاک است و با ارزش تر از خاک هم نیست!
فرمان را می چرخانم و کنار کوچه پارک می کنم..قدم هایم که به سنگفرش خیابان می رسد درد عمیقی در منتهی الیه روحم تیر می کشد و مرا یاد رنج بزرگی می اندازد که غم آن تا آخر عمر در خاطرم باقی است….نا خواسته اشک به چشمم می دود و شانه ام می لرزد اما قدم هایم نمی ترسند از تبر شدن برای شکستن درخت بزرگی که چاره ای جز شکستن اش نیست…
در آسانسور مثل همیشه باز است اما نزدیکترین راه که همیشه بهترین راه نیست…برای همین دستم را به نرده ها می گیرم و پله پله بالا می روم تا به جایی برسم که رسیدن به هدف بدون آن ممکن نیست…عاقبت به جایی می رسم که روی تابلوی آن نوشته دکتر شیما کتابی(می خوانمش)…اما در ذهنم ترجمه می شود…(نترس گلی..هنوز هم فرصت باقی است..). انگشتم را به سمت زنگ زیر تابلو دراز می کنم و از ته دل می گویم(نا امیدم نکن شیماجان…بگذار ثابت کنم که برای جبران هیچ وقت دیر نیست).
در باز می شود….لای در را باز می کنم و از گوشه ی آن سرک می کشم داخل….منشی سرش را بالا می کند و با دیدن من لبخند می زند..قدم از قدم بر می دارم و داخل می شوم…آن وقت چیزی مثل برق از ذهنم می گذرد…(می بینی گلی؟…آغاز همه ی راهها چیزی فراتر از یک لبخند و یک قدم نیست.)
منشی دکتر در حالی که اسمم را بالای پرونده می نوشت گفت:
-بار اولی است که تشریف می آورید پیش خانم دکتر کتابی؟!
آهسته جواب دادم:
-بله
دوباره پرسید:
-معرفتان؟!…
جوابی نداشتم که بدهم من من کنان گفتم:
-از این جا رد می شدم تابلو را دیدم گفتم دندان هایم را…!!
جمله ی نیمه تمام من را جملات منشی کامل کرد…بی وقفه گفت:
-کار خوبی کردید…مطمئن باشید که پشیمان نمی شوید.خانم دکتر کتابی خیلی حاذقند.
و پرونده را به سمتم دراز کرد.
پرونده را از منشی گرفتم و با قدم های مصمم به سمت اتاق رفتم…به آستانه در که رسیدم زن جوانی سرش را بلند کرد و با دیدن من خشکش زد نگاهمان که با هم تلاقی کرد چیزی در اعماق وجودم فریاد کشید:
(نگاهش کن گلی…نگاهش کن چقدر شبیه توست…جوان زیبا و شاداب….مغرور و متکبر و خود ساخته….با احساسی گنگ که می خواهد زمین و زمان زا در سلطه ی خود بگیرد و به همه چیز و همه کس از بالا نگاه کند.

دانلود رمان سایه ای بر بالین
نامشخص
PDF
دیدگاه کاربران درباره رمان سایه ای بر بالین
اشتراک در
اطلاع از
guest
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها